پارت اول:
وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد...!
فرشته رضاییتو بارون بودی کیم تهیونگ!
و من یه چترِ باد برده...اولین جمله ای بود که توی دفترچهم نوشتم.
همه چیز از کافه بنفش شروع شد. اولین باری که بعد از مدتها دیدمت، بارون میومد!
میتونستم حدس بزنم که منو به یادنمیاری، روی میز و صندلی بیرون کافه بنفش، بر خلاف بقیه که توی اون هوا میان داخل کافه تا گرم باشن، نشسته بودی و روی دفتر طراحی عجیبت صورت ونگوگ رو طرح میزدی...بعد از اون هروقت بارون میزنه یادِ تو میوفتم؛ همین الانم داره بارون میزنه به پنجره، وقتی بوی خاک بارون خورده بلند میشه، بیشتر دلتنگت میشم.
چون بارون دلگیره، یکم غمش زیاده ولی تو گریه نکن، منم گریه نمیکنم، آسمون قدر دوتامون میباره.
همیشه روی همون صندلی مینشستی، بارون بود یا برف برات فرقی نمیکرد، اینو وقتی فهمیدم که دو هفته ی متوالی اونجا، توی کافه بنفش، روی همون صندلی دیدمت.
تو بارون بودی کیم تهیونگ، مثل بارون های بهاری که ناگهان شروع میشن و ناگهان هم به پایان میرسن...
یکی از همون روزها بود که سینی سفارش رو از جیمین گرفتم و خودم اونو سر میزت آوردم.
برای جیمین همیشه با لبخند سری تکون میدادی، چرا به من لبخند نزدی؟
هروقت میومدی جیمین میگفت "پدر بزرگ اومد" اون همیشه این شوخیو انجام میداد و هربار با چشم غره ی من رو به رو میشد.
حرف نمیزدی و شخصیت مرموزی داشتی، شاید اولین دیالوگی که بینمون رد و بدل شد این بود که من پرسیدم:"میتونم کنارت بشینم؟"
و تو گفتی:"نه."میتونستم بفهمم دوست نداری کسی مزاحمت بشه، اما من کنجکاو تر و دلتنگ تر از این بودم که به خواسته تو اهمیتی بدم.
نمیدونستم متوجهه نگاه های خیرهم شده بودی یا نه، اما من میخواستم بهت نزدیک شم و هیچ چیز نمیتونست جلوی منو بگیره.
یه روز دیگه دوباره بارون میومد.
از گلدون های جلوی کافه بوی خاک بارون خورده بلند شده بود، ولی تو نیومدی!تمام روز منتظر بودم و صندلی همیشگیت رو خالی نگه داشته بودم تا هروقت رسیدی همونجا بشینی، همون صندلی ای که توی پیاده رو، اما رو به کافه بود...
صدای جیمین که ازم کمک خواست تا کرکره ی مغازه رو پایین بکشیم شنیدم و مطمئن شدم بعد از یک ماه، برای اولین بار تو به کافه نیومدی.
چرا نیومدی؟
ESTÁS LEYENDO
Café violet | کافه بَنَفْش | Completed
Historia Corta[کافه ویولت] تو بارون بودی کیم تهیونگ و من یه چترِ باد برده ------------------------------- داستانِ کوتاه لطفا کافه بنفش رو با عشق و احساس بخونید :) ------------------------------- کاپل: ویکوک، ویمین ژانر: درام، رومنس، انگست