ما گذشتیم و گذشت...

2.1K 610 62
                                    

پارت پنجم:
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
شهریار

جیمین ردت کرده بود، حالا هر دو دل شکسته بودیم.

نه اینکه از دل شکستنت خوشحال باشم!
من تلاشمو کردم تا به جیمین برسی اما اون، کسی نبود که با اصرار نظرش تغیر کنه.

من بهش گفتم میشناسمت، گفتم که همه دوستت داشتن، گفتم دوست پسر فوق العاده ای میشی تا قبولت کنه و شادیت رو ببینم اما نشد...

میگن آدم عاشق، شادی و خوشبختی طرف مقابلو به خودش ترجیح میده.
من تورو به خودم ترجیح دادم تهیونگ!

من حالا بزرگ شدم.
دیگه نمیتونی بهم بگی بچه، نمیتونی مثل وقتی که اسممو نمیدونستی، توی سالن مدرسه بچرخی و بپرسی "اون بچه خجالتیه کجاست؟"

دیگه نمیتونی عشقم رو زیر سوال ببری و فکر کنی من هم مثل همه ی کسایی که ازت خوششون میومد، یک روزی فراموشت میکنم و میرم دنبال زندگیم.

دیگه بچه نیستم چون قلبم شکسته، از عشق سربلند بیرون نیومدم و دیگه جز این، چیزی برای از دست دادن ندارم.

اما ازت میگذرم کیم تهیونگ! مثل یک خاطره ی خوب، گوشه ی سمت چپ سینم نگهت میدارم و میگذرم...

من همیشه به یادتم، اما ازت میگذرم چون میخوام بعد از سه سال، خودمو از این عشق خلاص کنم و برم سراغ زندگیم؛ با اینکه حتی مطمئن نیستم بتونم.

حالا زندگیمو نابود کردی بدون اینکه خودت خبر داشته باشی و من این زندگی رو نمیخوام، زندگی ای که تو، توش منو نبینی رو نمیخوام.

زندگی ای که مال من نباشی، کنار من قدم برنداری، تهیونگِ یک نفر دیگه باشی سخته...

عشق تو طنابی بود که منو به این زندگی بسته بود، حالا اون طناب از مو باریک تر شده و من نمیدونم چقدر دیگه دووم میاره تا پاره بشه!...

Café violet | کافه بَنَفْش | CompletedWhere stories live. Discover now