به اطرافش نگاهی کرد..
دورش پر شده بود از شیطان هایی که بیجون روی زمین افتاده بودن..
براش کار راحت و بدون دردسری بود، نمیدونست تعجب کنه یا خوشحال باشه..اهمیتی نداد و نیشخندی زد:
لویی باید ارتششو ارتقا بده..البته دیگه برای این کار دیر شدهتک خنده ای کرد و سمت دوارزه جهنم رفت و دستی روش کشید..
در باز بود..
بیشتر از نمیتونست تعجب کنه
لوییِ احمق کدوم کینگی در جهنم رو باز میزاره؟؟سری تکون داد..
اول چنتا از یاراشو جلوتر فرستاد و وقتی فهمید خطری تهدیدش نمیکنه وارد شد
میدونست پسرا کجان پس بدون معطلی به سمت مکان مورد نظرش بدون هیچ دردسری رفت..
پشت در میایسته.. یکم صبر میکنه و نفس عمیقی میکشه و وارد میشه
سرشو بالا میاره که با پسری چشم سبز با صورتی کبود و پر از زخمای کهنه و تازه مواجه میشه..
ضربان قلبش بالا میره ..
چقدر این پسر براش آشنا بود..
یه آشنای غریب..اروم به سمت پسر چشم سبز قدم برمیداره و رو به روش خم میشه و توی چشمای پسر خیره میشه
همون لحظه صدای ارومی همراه با تصویری توی مغزش اکو شد..
پسری که لبخندی روی لبش داشت گفت: هی..گُم شدی؟؟سعی کرد بتونه تمرکز کنه تا قیافه پسر رو تشخیص بده
اندفعه صدا و تصویر واضح تر شده بودن
پسر: هی چرا جواب نمیدی حالت خوبه؟؟
نگاهی به پسر انداخت..
چشمای سبز..اون پسر توی رویاهاش همون پسر چشم سبز رو به روش بود..
وحشت زده عقب اومد و با ترس بهش خیره شد..
اون پسر کی بود و توی رویاهای کستیل چیکار میکرد ..
با برخورد وسیله فلزی به سرش بیهوش شد و روی زمین افتاد
لویی که بالا سر کستیل ایستاده بود گفت:
میدونی احمق تر از پادشاهی که در جهنمو باز میزاره کیه؟
تویی که بدون نیروی کمکی پا توی لونه شیطون میزاری..
.......................میدونم خیلی دیر شده ولی اینم پارت جدید:)
بچه ها ووت برام خیلی مهمه پس اگ میخونید ووت بدین ؛)
به نظرتون دین و کستیل چه ارتباطی باهم دارن یا داشتن؟؟کامنت یادتون نره
عال د لاو
YOU ARE READING
Angel Of The Lord
Fanfictionهمم..خلاصه ای نمینویسم..چون به نظرم خلاصه همه چیو لو میده..پس با ما همراه باشید:)