part 5

249 32 11
                                    


صدای نفسای خس خس مانندش كه به تند ترين حالت ممكنش بود توی گوشای خودش ميپيچه .
لبای خشكشو تر ميكنه و سعي ميكنه اروم تر باشه
اما ضربانه تند قلبش فرصتو ازش ميگيره.

برای باره دوم دستی روی صورتش كشيده ميشه و لحن تحقير اميز توی گوشش اكو ميشه
: هي پسر اروم باش چار تا ضربه كه اين حرفا رو نداره

دين با عصبانيت و نفرت صورتشو ميكشه عقب و سعی ميكنه دستاشو كه از دو طرف با طنابی از سقف اويزونه و بسته شده رو ازاد كنه ..
اما اين كارش فقط زخمای بيشتری روی مچش به وجود مياره ..

پسری که تو اين مدت هر روز و هر ديقه ب دين سر ميزد توی اتاق رژه ميره و دين براي چند لحظه اروم ميشه و مقداري از حال ميره اما با حجم اب سردی كه روي صورتش پاشيده ميشه باز بهوش مياد و اينبار داد ميزنه

دین: چه مرگتههه چي از جونم ميخوای عوضی
صدای پای پسر متوقف ميشه : خب خب خب‌‌..حالا داريم به يه جاهايی ميرسيم جنابه وینچستر .
به دين نزديک ميشه و جلوش وايميسته ..

پسر: اين جمله رو نميشه درحالی گفت که چشات بسته باشه بنابراین بازشون كن .
دين كه حسابی عصبی بود : چطوري بايد چشمای به فاک رفتمو باز كنم وقتي تويه حرومزاده نميزاری؟
پسر دستشو روي گردن دين ميزاره و دستاش كه به داغي اتيش بود و فشار ميده : دفعه ی اخرت باشه اينجوري با من حرف ميزني آدم ‌‌..حالا اون چشماتو باز كن .

دين اروم چشماشو باز ميكنه و دور و برشو به سختی برانداز ميكنه چون به خاطر بسته بودن چشماش برای مدت طولانی به سختی ميتونست ببينه.
با ديدن چهره ی پسر رو ب روش حسابی تعجب كرد ..

يه پسر بيست ، بيست و دو ساله با موهای قهوه ايه بهم ريخته و چشمای ابی و قد متوسط و بالای مشكی و بزرگ .
پسر نيشخند ميزنه : اوه ببخشید ولی من دوست پسر دارم .

دين پوكر نگاش ميكنه .
پسر : خب گفتی ازت چي ميخوام ..
بهش نزديک ميشه و اروم زمزمه ميكنه : من تو رو ميخوام.. با صدای اروم تر توی گوشش زمزمه میکنه : خودتو

قلب دين از لحن زهرالودش ميلرزه و اب دهنشو قورت ميده : منظورت چيه ؟!
پسر بلند ميخنده و شروع ميكنه رژه رفتن : ببين من از اين پست خسته شدم و وقتشه ارتقا بگيرم ميفهمی اصن اينا رو؟ و به يه جانشين نياز دارم .
و سرجاش وايميسته و ب طرف دين برميگرده : و تبريك ميگم اون جانشين تويي .

دين نفس عميق و عصبی ای ميكشه : نمیتونی مثل آدم توضیح بدی؟ از حرفات هیچی سردرنمیارم
پسر سر تكون ميده : نه ،چون موجوده به دردنخور و احمقی مثل شما ادما نيستم ..ارزو ميكنم يكم ايكيوتون بالا تر بود ،فقد يكم.

دين چشاشو ميچرخونه : حالا ميشه بگي درست؟
پسر ادامه ميده : ببين منو که ميبينی نه؟ ميبيني چيكارا ميكنم؟ فقد باید همين كارا رو با هر روح جديدی كه وارد ميشه بكنی..همين..افتاد يا بيام عملی بگم؟

دين با قيافه ی وادافاكی به پسر خيره ميشه : اسمت چيه؟
پسر : اینجا فقط من سوال میپرسم!
دين : ميتوني ديكمو بخوری .. من بميرمم بِچی مثل تو نميشم ، حالا هم همون گوهايي که داشتي ميخورديو ادامه بده..

پسر که چشماش از تعجب گرد شده بود به سمتش هجوم برد و گردنشو با دستای داغش گرفت و فشار داد و چسبوندش ب ديوار و از لاي دندون غريد : به نفعته دیگه اينجوري گوه نخوری وگرنه عمرا زنده بموني ..

و با پا ميكوبه تو ديكه دين و اين انقدر محكم بود که دين از حال ميره..
به دفتر مركزي احضار ميشه و همينطور كع ميره سمت دفتر به همه فوش ميده و غر ميزنه

..............

بعد از دو ساعت وشكنجه ی يه روح دیگه برميگرده تو دفترش و لم ميده روی صندلي و سعي ميكنه چشماشو روهم بزاره..
بعد چند دقیقه کوتاه وجوده موجود اضافه ای رو توی محيطه كارش حس ميكنه ..

با اخم ظريفي از جایش بلند ميشه و به اطراف راه رو ها سر ميزنه ب نزديكی اتاق دين که ميرسه صدای اضافه ميشنوه و متوجه وجوده شخص ديگه ای جز دين ميشه ..

با عصبانيت لگد محكمي به در وارد ميكنه و بازش ميكنه و با پسره بلندی با موهای فر و بلند و چشمای سبز مواجه ميشه .

پسر با خودش زمزمه میکنه : هي اون پسر شبيه فرشته ها بود
یکم دیگه خیره میشه و با تعجب میگه:هیی نه نه صبر کن ببينم اون واقعا فرشته بود..

---------------------------------------------------------
سلام ما برگشتیم😂😎

میدونم خیلی دیر شد😐 ولی یه مشکلاتی به وجود اومد که نمیشد آپ کنیم شرمنده..

به هرحال اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون اومده باشه..

ووت حتما بدین..اگه ووتا و کامنتا زیاد باشه انگیزه بیشتر میگیریم و زود به زود آپ میکنیم..

فهمیدین اونی که دینو شکنجه میداد کی بود؟😎
اگه فهمیدین بگید..

به نظرتون چی میشه؟؟

ووت و نظر فراموش نشههههههه:)

Angel Of The LordWhere stories live. Discover now