«سه ماه بعد»لیسا با بی حوصلگی مدل ایستادنشو تعغیر داد سر عکس برداری برای یکی از برندای معروف لباس بود که سعی داشت با لیسا کالکشن پاییزش و معرفی کنه
همه ی اینا به خاطر جانگا بود خودش قرار داد و امضا کرده بود، بدون اینکه به اون چیزی بگه مثل یه موجود بی ارزش باهاش رفتار شده بود
این یه ماه بعد از رییلیز شدن ریپکیج
رفتار جانگا باهاش ازاین رو به اون رو شده بود اصلا خودش و مستقیم نمیدید وهمه کاراشو با منشیش تنظیم میکرد منشیش اقای دان از همه بیشتر رو مخ لیسا بود با اون چشمای هیزش همرو رو معذب میکرد(چرا جانگا همچین ادم بی مسئولیتی رو کنار خودش نگه داشته بود؟)
این سوالی بودکه همیشه از خودش میپرسید
توی مهمونی هایی که دعوت میشدن بعضی وقتا از زور الکل پاشو از گلیمش فراتر میذاشت وبقیه اعضا روهم اعصبانی می کرد
واما اعضا از بعد اون روز کذایی دعوای لیسا و نامجون انگار به کل گذاشته بودنش کنار یا باهاش حرف نمیزدن یا نیش و کنایه و قاطیش میکردن
نانسی و سلن شمشیر و از رو بسته بودن بوناهم بی طرف بود و معمولا صحبتی نمیکردباصدای فلش دوربین به خودش اومد و این افکار همیشگی از سرش پروند
_لیسانمیشه این ژست خیررو تمومش کنی چرا چیز دیگه ای رو امتحان نمیکنی؟؟
عکاس اعصبانی بود چون لیسا دل به کار نمیداد
لبخند خجلی زد_اه متاسفم
حوصلش سر رفته بود و به ناچار هرچی که میگفت رو خودش پیاده میکردتا زودتر شرش کنده بشه
«دوساعت بعد»
_همگی خسته نباشید
پوفی کشید و تمام بدنش و شل کرد شاید اون عکاس چغر ترینشون بود
_ممنون از همگی
گوشیش و از تو کیف خارج کرد پونزده تا میس از دان داشت به ساعت نگاه کردیه کوچولو از شیش گذشته بود هین آهسته ای کشید اون اجرا رو به کلی فراموش کرده بودسریع شماره ی دان و گرفت و پشت خط منتظر شد
_تو هیچ معلوم هست کجایی؟؟صد بار بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدی؟؟
با شنیدن صدای خش دار دان ناخودآگاه صورتش جمع شد
_عکسبرداری طول کشید لطفا داد نزن بگو باید چیکارکنم؟؟
_فقط سریع برو بیرون یه .....برات فرستادن سوار شو بی هیچ توقفی خودتو برسون
بدون هیچ حرف دیگه ای قطع کرد حرف زدن با دان براش مثل عذاب بود
تو راه رخت کن بود که صدای گوشیش درومد(لباساتو تعویض نکن اون لباسا هدیه اس به کمپانی «دان»)
یه لحظه از خودش متنفر شد اون حتی نمیتونست لباس تنش و برای خودش داشته باشه
کیفشو برداشت و به سمت پارکینگ حرکت کرد
راننده سلام کوتاهی داد و بدون هیچ حرف دیگه ای به راه افتاد
هندزفری و تو گوشش گذاشت و آهنگ baby don't cry ~ EXO و پلی کرد
ملودی آرومش از استرسش کم می کرد
موسیقی باعث شد دوباره پرت بشه توی فکر ای تکراری مثل خوره بودنو قصد بیخیال شدنو نداشتن
این آینده ای نبود که لیسامیخواست یه ایدل جزئ که فقط مجبوره کاری و بکنه که رئیسش می خواد
انگار کل کائنات در برابر خواسته اش قد علم می کردن
هر بار که رفتار اعضا رو می دید به خودش امید میداد که همه چیز درست میشه اما فقط شرایط بدتر می شد
کلافه گوشیرو باز کردومشغول خوندن کامنتا شد
~اون یه بی استعداده
~اون یه نقطه ضعفه
~لیاقت اونهمه پروموشن رو نداره
~ضعیفترین عضو گروهه
~دوستش دارم لحجه اش باعث میشه اعتماد به نفسم بره بالا^_^
~یااا جانگا نمیخوای بندازیش بیرون
..........
اه بلندی کشید تواین حال و هوایی که داشت بدترین کامنتا رو انتخاب کرده بود
با دلخوری گوشی رو به کیفش برگردوند«back stage»
روبه آینه نشست و میکاپر مشغول کارش شد اعضا که از بدو ورود لیسا صدای پچ پچ و خندشون قطع نمیشد قبل تر از اون اینجا بودن و طبق معمول کسی برا لیسا صبر نکرده بود
بونا کنجکاو بود که چرا صدایی از سلن پرحرف در نمیاد
_هی سلن چی تو گوشیته که اینجوری محوش شدی؟؟
سلن که حتی نمیخواست ثانیه ای از فیلم و از دست نده بدون خیره شدن به بونا جوابشو داد_بونا باز فوضولی کردی.. extraordinary youرو میبینم
_اونکه یه سریال تینیجری معمولیه یکم ا
آپدیت شو.سلن پقی زد زیر خنده
بونا از عکس العمل سلن اعصبانی شد_حرف خنده داری زدم؟
همونجوری که میخندید بریده بریده ادامه داد
_اخه....ببین ...پسره تو همچی 100شده بعد ......زبان صفر گرفته..
لیسادلیل خندشو نفهمید که چرا یه همچین موضوع مسخره ای به نظرش طنز اومده
نانسی که تا اونموقع ساکت بود وارد بحث شد_مگه عهد حجر که کسی زبان بلد نباشه؟؟
_اتفاقا فک کنم قدیمیه چون من تو تیزرش دی.........
حرفش نصفه موند و لیسا کنجکاو تر ازقبل گوشاش و تیز کرد
از ایما و اشاره و بالا انداختن آبرو هاشون میشد فهمید که دوباره توانی کردن
نانسی با لحن کشداری ادامه داد_اخه من یکیو میشناسم که ازچوسان قدیم فرار کرده و اصلا زبانش خوب نیس
با این حرفش خنده های مستانشون بلند شد و گوش همرو کر کرد خنده هایی که هدفشون اذیت کردن لیسا بود
لیسا اما ترجیح داد چیزی نگه
بابستن چشاش سعی در تمرکز روی اجرا داشت که صدای در همه ی رشته هاشو پنبه کرد_بیایید بچه ها لباساتون و آوردم
خانم میانسالی با تیپ عجیب و غیر متعارفش در حالی که یه رگال شامل لباس های همرنگ و حمل میکرد وارد اتاق شد
صدای تق تق کفشای پاشنه دارشون توی اتاق اکو میشد
_واوو چه کردین میسیز یو؟ازاین سکشی تر مگه میتونست باشه
نانسی با لحنیکه ذوق قاطیش بود گفت
_قابل تو رونداره نانسی عزیز
_براوو ترکیب مشکی و تور عالی شده
_مطمئنا به پوست برفیت خیلی میاد بوناشی
لیسا از این لوس بازیا و تعریف تمجید های بیخودی بیزار بود اما دیدن لباسی که تا این اندازه مورد پسند بچه ها بود حسابی مشتاقش میکرد
_لیسا نمیخوای یه نگاهی بندازی ?
تلنگر خانم یو بهترین فرصت بود که چشماش وباز کنه
چرخشی که به صندلی داد باعث شد میکاپر دست از کار بکشه
YOU ARE READING
«~Dancing With Your Ghost~»
Fanfictionتک تکشان را میشمارم....... از لحظه تلاقی نگاه هایمان..... تا نوازش ها ی بی منت و..... بوسه های بی پرواا........ تمامشان رابه یاد دارم..... ساعت هاکه پر شد با خنده های مستانه مان.. آن زمان که چیزی برای خندیدن نبود.... به یاد می آوری.... زمانی که در ه...