بی تردید لباسش و در اورد هیچ چیز دست خودش نبود انگار لیسا ی دیوونه ی تو وجودش بهش دستور می داد قطعا خل شده بود زیر اون شومیز فقط یه تاپ تنش بود
فریاد زد_هنوز راضی نشدی پست فطرت
چشمای هرزدان رو تن لیسا سر میخورد نگاه لجنش بیشترازاون وضعیت لیسا رو اذیت میکرد بدون این که لحظه ای نگاهشو از تیررس بدن لیسا خارج کنه فاصله لعنتیش و کمتر کرد
_خیلی عجیبه که تو با همچین هیکلی سینگر شدن و انتخاب کردی
_دهن کثیفتو ببند
_میخوای برا من کار کنی قول میدم از جانگا بیشتر بهت پول بدم
لیسا که فهمیده بود منظورش چیه حسابی داغ کرده بود اگه فقط لحظه ای شک نمیکرد که زورش بهش میرسه یانه قطعا خفش میکرد
_بفهم داری چی میگی عوضی.
_پس لخت شو
دان که لیسارو بی پناه دید و علاوه بر اون خیره شدن به پوست سفید لیسا که هارمونی عجیبی با تاپ مشکیش داشت باعث شده بود از حد بگذرونه و فراتر بره
انگشتای نجسش رو شکم لیسا کشید_چرا انقدر تو زبون نفهمی عروسک کوچولو ؟ گفتم درش بیار نمیخوای بزاری که همچین سناریوی جذابی همین جا تموم بشه
لیسا کاملا اماده بودتا از لای فک قفل شده اش تو صورتش تف کنه
_تا همینجا کافیه
هیچکدومشون متوجه ورود نامجون نشده بودن
با حرص دست دان و اورد پایین_حواست به دوربینا نیست نه؟:
به گوشه دیوار اشاره کرد
با لحنی که پر از عصبانیت بود اضافه کرد_نمیخوای که همه بفهمن چه کثافتی هستی
دان بهم ریخت و اینو میشد از نفسای نا منظمش فهمید
همه مطیع نامجون بودن و این بار به درد لیسا خورده بود_خواب نبرتت نمیخوای بری
نامجون خطاب به لیسا گفت
اون لحظه تنها چیزی که به فکرش رسیدبرداشتن کیف بود و خارج شدن از جهنمی که الان توش بود سرعت گرفت باید زودتر میرفت بیرون مقصد مشخص نبود انگار فقط باید میرفت
از ساختمون خارج شد و نفس حبس شدش و بیرون فرستاد هنوزتابستون بود اما سوز سردی که میومدبا این قضیه پارادوکس داشت باد سرد راهشو به زیر لباس لیسا کج کرد نامردی بود انگار تنها دلیلیش به رخ کشیدن لباس نازک و پاهای لخت لیسا بود لیسا بدون اینکه درکی از موقعیتش داشته باشه بی حرکت ایستاده بود
نگاه های مردم به لیسا درست عین وقتی بود که یه دیوونه دیدن
نمی دونست چیکار کنه؟؟ کجا بره؟؟مغز یخ زدش حتی توانایی پاسخ دادن به کوچک ترین سوال هارو نداشت
سرما باعث می شد حس درموندگی کنه سرما تو تابستون وضعیت اسف بارش و تکمیل کره بود فقط این هوای سرد و کم داشت
قرار گرفتن جسم گرمی روی شونه های به لرز افتادش حس تزریق قطره ای اکسیر حرارت به بدنش و داشت بدنش این گرمارو دوست داشت عکس العملی نشون نمیداد اما عقلش دنبال منشا گرما بود وقتش بود که تمرکز کنه
ESTÁS LEYENDO
«~Dancing With Your Ghost~»
Fanficتک تکشان را میشمارم....... از لحظه تلاقی نگاه هایمان..... تا نوازش ها ی بی منت و..... بوسه های بی پرواا........ تمامشان رابه یاد دارم..... ساعت هاکه پر شد با خنده های مستانه مان.. آن زمان که چیزی برای خندیدن نبود.... به یاد می آوری.... زمانی که در ه...