«~PART6~»

109 21 8
                                    


بی تردید لباسش و در اورد هیچ چیز دست خودش نبود انگار لیسا ی دیوونه ی تو وجودش بهش دستور می داد قطعا خل شده بود زیر اون شومیز فقط یه تاپ تنش بود
فریاد زد

_هنوز راضی نشدی پست فطرت

چشمای هرزدان رو تن لیسا سر میخورد نگاه لجنش بیشترازاون وضعیت لیسا رو اذیت میکرد بدون این که لحظه ای نگاهشو از تیررس بدن لیسا خارج کنه فاصله لعنتیش و کمتر کرد

_خیلی عجیبه که تو با همچین هیکلی سینگر شدن و انتخاب کردی

_دهن کثیفتو ببند

_میخوای برا من کار کنی قول میدم از جانگا بیشتر بهت پول بدم

لیسا که فهمیده بود منظورش چیه حسابی داغ کرده بود اگه فقط لحظه ای شک نمیکرد که زورش بهش میرسه یانه قطعا خفش میکرد

_بفهم داری چی میگی عوضی.

_پس لخت شو

دان که لیسارو بی پناه دید و علاوه بر اون خیره شدن به پوست سفید لیسا که هارمونی عجیبی با تاپ مشکیش داشت باعث شده بود از حد بگذرونه و فراتر بره
انگشتای نجسش رو شکم لیسا کشید

_چرا انقدر تو زبون نفهمی عروسک کوچولو ؟ گفتم درش بیار نمیخوای بزاری که همچین سناریوی جذابی همین جا تموم بشه

لیسا کاملا اماده بودتا از لای فک قفل شده اش تو صورتش تف کنه

_تا همینجا کافیه

هیچکدومشون متوجه ورود نامجون نشده بودن
با حرص دست دان و اورد پایین

_حواست به دوربینا نیست نه؟:

به گوشه دیوار اشاره کرد
با لحنی که پر از عصبانیت بود اضافه کرد

_نمیخوای که همه بفهمن چه کثافتی هستی

دان بهم ریخت و اینو میشد از نفسای نا منظمش فهمید
همه مطیع نامجون بودن و این بار به درد لیسا خورده بود

_خواب نبرتت نمیخوای بری

نامجون خطاب به لیسا گفت

اون لحظه تنها چیزی که به فکرش رسیدبرداشتن کیف بود و خارج شدن از جهنمی که الان توش بود سرعت گرفت باید زودتر میرفت بیرون مقصد مشخص نبود انگار فقط باید میرفت
از ساختمون خارج شد و نفس حبس شدش و بیرون فرستاد هنوزتابستون بود اما سوز سردی که میومدبا این قضیه پارادوکس داشت باد سرد راهشو به زیر لباس لیسا کج کرد نامردی بود انگار تنها دلیلیش به رخ کشیدن لباس نازک و پاهای لخت لیسا بود لیسا بدون اینکه درکی از موقعیتش داشته باشه بی حرکت ایستاده بود
نگاه های مردم به لیسا درست عین وقتی بود که یه دیوونه دیدن
نمی دونست چیکار کنه؟؟ کجا بره؟؟مغز یخ زدش حتی توانایی پاسخ دادن به کوچک ترین سوال هارو نداشت
سرما باعث می شد حس درموندگی کنه سرما تو تابستون وضعیت اسف بارش و تکمیل کره بود فقط این هوای سرد و کم داشت
قرار گرفتن جسم گرمی روی شونه های به لرز افتادش حس تزریق قطره ای اکسیر حرارت به بدنش و داشت بدنش این گرمارو دوست داشت عکس العملی نشون نمیداد اما عقلش دنبال منشا گرما بود وقتش بود که تمرکز کنه

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: May 22, 2020 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

«~Dancing With Your Ghost~»Donde viven las historias. Descúbrelo ahora