ساعت نزدیک یازده شب بود اما اون دو قصد نداشتن دست از حرف زدن بردارن و اون کافه ی خالی هم چند باری بهشون گفته بود که میخوان تعطیل کنن اما هیچ کدوم اهمیتی نمیدادن،
مثل همیشه به جای اینکه رو به روی هم دیگه بنشینن کنار هم نشستن رو ترجیح داده بودن و بی توجه به گذر زمان باهم وقت میگذروندن، به هر حال اون دو بعد از دو سال حرف های زیادی داشتن.
جونگ کوک همونطور که با نی آیس کافیش بازی میکرد بهش نگاه میکرد و تهیونگ هم بدون اینکه چشم از روش برداره باهاش حرف میزد،
گاهی از برنامه های شرکت میگفت و گاهی از قرار های کاریش و گاهی هم از زندگی شخصیش! اما جونگ کوک کم حرف تر شده بود و به سختی میشد از زیر زبونش حرف کشید و انگار تهیونگ هم از این وضع خسته شده بود گفت:
- فکم درد گرفت، تو نمیخوای چیزی بگی؟
جونگ کوک بعد از سکوت کوتاهی گفت:
- خب چی بگم؟
- راحت نیستی؟
متعجب بهش نگاه کرد و لبخند مصنوعی ای به لب آورد:
- چی؟
تهیونگ آهی کشید و با ناراحتی نگاهش رو ازش گرفت:
- حس میکنم باهام راحت نیستی!
جونگ کوک لبش رو گزید و مچ دست تهیونگ رو گرفت تا دوباره بهش نگاه کنه:
- نه باور کن... فقط حرف زدن سخته!
تهیونگ لبخند تلخی به لب آورد:
- خب دیگه همین میشه! یعنی راحت نیستی که باهام حرف بزنی!
- نه تهیونگ باور کن اینطوری نیست!
چند ثانیه ای همونطور به چشم های جونگ کوک خیره موند و بعد با تردید گفت:
- مطمئن باشم؟
جونگ کوک لبخندی به لب آورد تا کمی از این حس بد تهیونگ کم کنه، چند ثانیه ای گذشت و تهیونگ بدون هیچ حرفی بهش نگاه میکرد و کم کم نگاهش رو از چشم هاش گرفت و به لب هاش خیره شد،
دلش واقعا برای بوسیدن این لب ها تنگ شده بود، بعد از این دو سال کمی باهم معذب بودن ولی نباید این قرار عاشقونه رو با یک بوسه تموم میکرد یا شاید هم مرحله ی بعدی رابطشون رو شروع میکرد؟
آروم دستش رو بلند کرد و به پشت گردن جونگ کوک رسوند، با لرزش خفیف بدن جونگ کوک لحظه ای متوقف شد و با دیدن سکوت جونگ کوک و نگاه خیره اش باز هم جرات گرفت و سرش رو جلوتر برد و چشم هاش رو بست،با حس گرمای نفس های جونگ کوک بیشتر برای بوسیدنش تشنه شده بود اما با لمس سطحی لب هاشون جونگ کوک مثل برق گرفته ها شونه های تهیونگ رو گرفت و به عقب هولش داد، تهیونگ شوکه چشم هاش رو باز کرد و به جونگ کوک که به نفس نفس افتاده بود خیره شد.
CITEȘTI
𝑩𝒂𝒄𝒌 𝑻𝒐 𝒀𝒐𝒖 •< 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 >• [ 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅 ]
DragosteBack To You •• [ Completed ] جونگکوک معاون یک شرکت توی سئول که متوجه میشه رئیس بخشی که توش کار میکرد عوض شده و جایگزین اون کسیه که از شعبه ی دئگو انتقالی گرفته... و حالا باید به کیم تهیونگ دوست پسر سابقش که دو سال پیش باهاش کات کرده بود بگه رئیس.. ...