"ممنونم!"
در حال حاضر کاری نداشت. پس باید چی کار می کرد؟ منتظر منشی هونگ موندن کار خسته کننده ای بود پس سعی کرد که ذهن و بدنش رو مشغول یه چیز دیگه کنه. همونطور که روی یکی از نیمکت های
محوطه ی دانشگاه می نشست کتاب ها و جزوه های درساش رو در اورد تا دوباره اونا رو بخونه. امیدوار بود که بتونه مثل قبل نفر اول باشه.
هنوز ده دقیقه از درس خوندن نگذشته بود که گوشیش دوباره زنگ خورد. با فکر به اینکه هونگه که زنگ زده، سریع به گوشیش چنگ زد و به صفحه نگاه کرد.
شماره ناشناس بود. فوتی کرد و رد تماس کرد. الان نباید گوشیش اشغال میشد. هر لحظه امکان داشت هونگ زنگ زده و بهش قضیه ی احضار شدنش رو بگه. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دوباره زنگ خورد. بازم همون شماره. رد تماس کرد.
چند باری این اتفاق افتاد و اخر سر جین در حالیکه جوش اورده بود جواب داد. میخواست سر فرد پشت گوشی داد بزنه و بد و بیراه بگه اما با شنیدن صدای اجومانی کاملا خفه شد.
#" جین؟ پسرم؟ سلام! شناختی؟"
لب هاشو گزید. خجالت میکشید. تا دو دقیقه پیش داشت هر چی فحش بود به اون فرد میگفت و حالا اون اجومانیه مهربونش بود. با همون خجالت که تو صداش مشهود بود گفت:" سلام اجومانی. البته که شناختمتون. چطور میتونم نشناسم؟ چیزی شده؟ شماره اتون رو عوض کردین؟"
و باز هم صدای مهربون اجوماش که از پشت گوشی میومد :" اوه عزیزم. اخه یادی از من نمی کنی فکر کردم که از یادم بردی. اره شماره امو عوض کردم. تغییر کردن خوبه حتی اگه خیلی کوچیک باشه!" و بعد ریز خندید.
تازه متوجه شد که چقدر دلتنگ اون زن مهربون بوده و از خودش خیلی ناراحت شد. اون با پدرش مشکل داشت اما میتونست حداقل به خاطر اجوما هم که شده به خونه ی پدرش بره و اونو ببینه. نمی تونست؟
اجوما آشپزِ خونه ی پدرش بود. و البته دایه ی جین هم حساب می شد. اون بود که اونو رو بزرگ کرده بود و تنها کسی هم بود که بهش محبت کرده بود. درست بود که منشی هونگ هم بود اما هیچ وقت رابطه اشون مثل رابطه ی اون با اجوما نشده بود و اونو فقط یه دوست مهربون و دلسوز میدید.
-" من رو ببخش اجومانی. خیلی بچه ی نمک نشناسی هستم نه؟"
#" اوه البته که هستی! واقعا بی وفایی. چطور تونستی حتی یه سراغی از من نگیری؟" و بعد باز هم صدای خنده های قشنگش اومد. ادامه داد :" همیشه از اینکه اذیتت کنم لذت می بردم! عزیرم من درک میکنم که اوضاعت چطوری بود! نیازی به نگرانی نیست. اما خوش حالم که حالت بهتر شده. امیدوارم که دیگه به اون حالت قبلیت برنگردی!"
لبخند زد. چقد عاشق این زن بود. اگه پدرش با اجوما ازدواج کرده بود نه تنها ناراحت نمی شد بلکه خودش برای مراسمشون دست به کار می شد و بهترین جشن رو برگزار میکرد! از این فکرش خنده اش گرفت. حتی اگرم پدرش از اجوما در خواست میکرد مطمئن بود که اون رد میکنه!
YOU ARE READING
Motivation || NamJin || Full
Romance[کامل شده، فصل اول] کاپل: نامجین، ویکوک ژانر: درام، رمنس، فلاف، اسمات نویسنده: SHin خلاصه: کیم سوکجین، پسر یکی از بزرگترین سرمایهداران کره است. که البته با پدرش هم مشکل داره. البته اون نه! بلکه این پدر جین هست که از اون خوشش نمیاد و دلیلش هم رازی...