Part 09

1.4K 239 37
                                    

" (وقتی عطرش اینه، طعمش دیگه چیه!"

   دستش رو اروم پایین برد و به زیر لب نامجون کشید. اما حرکت دیگه ای نکرد. 《اگه خوشش نیاد چی؟》 لحظه ای به ذهنش خطور کرد. چشماش رو که روی لباش قفل بودن حرکت داد و بهش نگاه کرد. نامجون تمام این مدت ساکت مونده بود. چشماش کمی خمار بودن و رو لب های جین قفل. با متوقف شدن دستش، چشماش اروم بالا اومدن و به جین زل زدن.

   نفهمید از کجا ولی جرئت پیدا کرد. دستش رو بالا تر برد و روی لبای قلوه ای و درشت نامجون کشید. نامجون هیسی کشید ولی خیلی اروم بود جوری که جین اونو یه نفس عمیق تلقی کرد.

   با انگشتاش با لب های نامجون بازی می کرد. گاهی اونو روی لب پایینی اش میکشید و گاهی بالایی. گاهی هم بهشون فشاری وارد کرده و سبب می شد تا لب هاش کمی از هم فاصله بگیرن.

   جفتشون توی خلسه ی شیرینی فرو رفته بودن. حرکاتشون غیرارادی، و دست خودشون نبود. نامجون دستاش رو اروم روی کتف و کمر جین می کشید. بعضی وقتا هم دست چپش رو حرکت میداد و روی رونش میذاشت و بهش فشاری وارد میکرد. فاصله ی صورت هاشون خیلی کم شده بود و فقط دستای جین بود که بینشون فاصله می انداخت!

  خم شد. حالا به جای لبهای نامجون گونه ی برجسته اش جلوش بود. سرش رو جلو تر برد و نرم اروم رو گونه اش رو بوسید. خواست سرش رو عقب بکشه اما دستای مزاحم پسر بزرگتر مانع شدن. اون دستش رو پشت گردنش گذاشت و اونو به خودش فشرد. بعد سر خودش رو جلو تر برد و توی گردن کشیده و سفیدش فرو کرد.

    نفس عمیقی کشید. چه عطری داشت این پسر! 

《وقتی عطرش اینه، طعمش دیگه چیه!》نامجون با خودش فکر کرد. لب هاشو نرم روی گردن جین گذاشت و محکم بوسید. با هربار برخورد لب هاش با پوست سفید اون، حشری تر می شد و بیشتر میخواست. لب های جین هم که هنوز روی گونه اش بودن حسابی داغش کرده بود.

   هیچ کدوم اهمیتی به پوزیشن و یا کاری که می کردن نمیدادن. تنها موضوع قابل توجه براشون این بود که چقدر هم رو میخوان! جین نامجون رو و نامجون جین رو! ولی هیچ کدومشون از حس فرد مقابلشون اطمینان کامل نداشتن!

   چند دقیقه می شد که توی اون حالت بودن. پروانه های زیر شکم جین دوباره شروع به بال زدن کرده بودن و این عالی بود! در اخر این نامجون بود که به اون نزدیکی شیرین خاتمه داد!

   با فاصله گرفتن نامجون، بلند شد و روی تخت نشست. به دنبال اون هم جون از جاش بلند شد :" من می رم سرویس!" تنها کلماتی بودن که تونست ادا کنه.

    عصبانی بود. چندمین دفعه بود که نامجون اونو تو اوج پس میزد؟ دلیلش چی بود؟ اگه اونو میخواست پس چرا پسش میزد؟ اگه هم نمی خواستش چرا اینجوری رفتار می کرد؟ اصلا درک نمی کرد! لباشو به دندون کشید و پوستشون رو کند. " با اون کوفتیا ور نرو!" نامجون گفته بود. صداش کمی لرزش داشت.

Motivation || NamJin || FullHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin