Part 08

1.4K 236 33
                                    

"من گی ام!"

      به جین نگاه کرد. اون با استرس بهش به کارت پستال زل زده بود. وقتی نگاه خیره ی نامجونو رو خودش حس کرد بهش نگاه کرد و لبخندی زد.
نامجون در جعبه رو باز کرد. هارتش برای هزارمین بار تو اون روز لرزید. اون شکلات های قلبی که روش « I  L♡V U  » حک شده بودن به شدت خوردنی بودن. 

     دستش رو جلو برد و با عشق شکلاتی رو برداشت. شکلات رو سمت دهنش برد و اونو خورد. خیلی خوشمزه بود. اولین بار بود یه همچین طعمی رو می چشید. با چشمای از حدقه بیرون زده رو به جین کرد و با دهن پر گفت :" اوه پرنسس! این شکلاتا عالین! از کجا خریدیشون؟ با خوردن اینا فکر نکنم دیگه بتونم شکلات دیگه ای رو بخورم." وبعدشکلات دیگری رو برداشت وتوی دهنش انداخت.

     جین ریز خندید. در واقع دلیل اینکه بلند زیر خنده نمی زد این بود که نمیخواست مزاحم پدرش بشه. رو به نامجونی که با ولع شکلات ها رو توی دهنش می زاشت و اونا رو میخورد کرد :" وای نامجونا! اینا که فروشی نیستن! خودم اینا رو درست کردم! توی هیچ مغازه ای نمی تونی اینا رو پیدا کنی!" و بعد به خندیدن ادامه داد.

    دستای نامجون با شنیدن این حرف جین خشک شد. با حیرت به جعبه ای که حالا دیگه تقریبا خالی بود نگاه کرد :" یااااا! پس چرا زود تر نگفتی؟ همش رو خوردم که!"

    -" چه ربطی داره؟ یعنی اگه میدونستی خودم درست کردم نمی خوردیشون؟"

    +" البته که نه! یدونه میخوردم و بقیه اش و نگه می داشتم برای بعد! من به امید اینکه می تونم بازم بخرم و بخورم همشو خوردم!"

    لباش رو غنچه کرد و به جین نگاه کرد :" پرنسسم!"

    چشمای جین گشاد شد. خندید و رو به نامجون کرد :" خوب باشه بابا بازم برات درست میکنم. نگاش کن! خودش و شبیه خر شرک کرده!"

    اما نامجون اهمیت نداد. همینکه گفته بود بازم براش درست میکنه به این معنا بود که قراره اونو بعدا هم ببینه. و از اونجایی که روی کارت پستال و شکلات ها کلمه ی دوست دارم و عاشقتم رو دیده بود، شاید در اینده اونو به عنوان دوست پسرش میدید. کسی چه می دونست!

    در جعبه رو گذاشت. میخواست باقیه اون گنج رو هر چند کم نگه داره :" گفته بودی دست پختت عالیه."

   -" تازه کجاشو دیدی! امشب قراره حسابی سوپرایز شی!" با شیطنت تمام گفت.

    نامجون کمی سمتش متمایل شد. حالا که اون این بازی رو شروع کرده بود قرار نبود که اون تمومش کنه. اروم و خیلی ریلکس دستش رو بلند کرد و روی رونش گذاشت. نفس جین برید. دستش خیلی محتاطانه روی پاش کشیده می شد. گهگاهی هم فشار های خیلی ریزی بهش وارد می کرد.

    جین کسی نبود که تحریک شه. تو عمرش تحریک نشده بود! پس ریلکس نشست تا اون کارش رو بکنه! اما بعد از چند ثانیه زیر شکمش چیزای جدیدی رو حس کرد. انگار کلی پروانه شروع به بال زدن کرده باشن! با این حس نااشنا بود.

Motivation || NamJin || FullWhere stories live. Discover now