Part 07

1.3K 228 41
                                    

"ناراحت نباش نامجونا ♡ من دوست دارم!"

امکان نداشت! نامجون بود! خود جذاب لعنتیش! با اینکه قیافه اش کمی تغییر کرده بود ولی خودِ خودش بود.


نامجون یه دست کت و شلوار تمام مشکی پوشیده و تضاد زیبایی رو با پیرهن سفیدش ایجاد کرده بود. موهاش نسبت به قبل کمی بلندتر شده بودن و بلوند بودن! اخرین بار قهوه ای بودن، جین مطمئن بود! ولی نامجون با اون موهایی که از وسط فرق باز شده بودن و کمی رو به بالا بودن، حسابی سکسی و هات شده بود. بوی عطرش حتی توی این فاصله هم به مشام جین می رسید و هوش رو از سر اون پرونده بود.


جین نمی دونست چی کار کنه. بره جلو و اونو بغل کنه؟ دست بده؟ یا فقط سلام و خوش امد گویی کنه؟ پس صبر کرد تا عکس العمل نامجون رو ببینه.


نامجون که به محض وارد شدنش چشماش روی پسر رو به روش ثابت شده بود، لب گزید. پرنسس کوچولویی که توی تمام این یه هفته فکرش رو مشغول کرده بود حالا کاملا مردونه جلوش بود. جین به شدت هات شده بود. نمی دونست چی کار کنه. جین فردای اون شب به قدری با عجله رفته بود که فرصت هر کاری رو ازش گرفته بود. تمام این یه هفته رو به اون بار میرفت تا شاید بتونه اونو ببینه اما انگاری اون اب شده باشه رفته باشه تو زمین هیچ جا نبود.


جین هم حرکتی نمی کرد. فهمید که اونم منتظر ریکشن نامجونه. حق داشت. با اینکه جین عجله کرده بود ولی نامجون بود که خیلی سرد رفتار کرده بود. اینو فهمیده بود و به خودش قول داده بود که دفعه ی دیگه که دیدتش از روی احساسش عمل کنه. و حالا اون دفعه رسیده بود!


اروم قدم برداشت. سمت پدرش و مردی که مطمئناً پدر جین بود رفت. پدرش قبلا راجب مردی که قرار بود امشب اونو ببینن توضیح مختصری داده بود اما یک درصد هم احتمال نمی داد اون مرد پدر پرنسس باشه :" سلام اقای کیم! از اشناییتون خوش بختم!"


خم شد و تعظیمی کرد. هوانگ وون لبخندی زده و دستش رو دراز کرد. نامجون هم متقابلا لبخند زد و دستش رو فشرد.


《درسته! نامجون باز هم میخواد باهام سرد رفتار کنه! نه این بار اون کاملا داره منو نادیده میگیره!》 با خودش فکر کرد. بغض بدی توی گلوش نشست. دلش شکسته بود. تمام اون هفته بهش فکر کرده بود و حالا اون...


رشته ی افکارش با حرکت کردن نامجون سمت خودش پاره شد. پسر جلوش قرار گرفت. لباشو با زبونش تر کرد. شاید اونقدر ها هم بد نبود؟! دست راست نامجون بالا اومد. جین با فکر اینکه میخواد باهاش دست بده دستش رو بالا اورد اما در کمال تعجب و ناباوری، مقصد دست اون پشت گردن خودش بود!


اروم به بغل نامجون کشیده ولی محکم فشرده شد. دست چپ پسر پشت گردنش گرفت. دست راست رو هم از روی گردن پرنسس اروم تا روی کمرش کشید. سرش رو توی گردن جین فرو کرد :" دلم برات تنگ شده بود پرنسس." با اینکه عقلش بهش میگفت بس کنه اما اونو نادیده گرفت و لاله ی گوش جین رو نرم اما عمیق بوسید.


Motivation || NamJin || FullWhere stories live. Discover now