بخش اول:زندگی جدید-تغییر

1.2K 87 52
                                    

*کمپین استریت نویس ها*
با بی قراری دستی در موهاش کشید نمیدونست باید
بخش بعدی رو چجوری شروع کنه باید چیکار کنه تا
مخاطب های بیشتری به داستانش جذب بشن سرش رو محکم تو دستاش گرفته بود هیچ ایده ایی به
ذهنش نمیرسید

آیش واسه امشب کافیه-
بالاخره قبول کرد که باید یکم استراحت کنه و ادامه دادن به این داستان رو به یه وقت دیگه موکول کنه
درحال نوشیدن قهوه اش بود که تلفنش زنگ خورد با اشتیاق جواب داد
-منیجر منتظر تماست بودم
منیجر:اوه ببخشید جلسه تا الان طول کشید
خب نتیجه-
منیجر:چی انتظار داشتی معلومه که کار رو گرفتیم کارگردان قبول کرد که دراما بعدی طبق داستان تو
باشه-
پشت تلفن جیغ زد
-منیجر تو بهترینی
منیجر:هنوز هم بعد چند سریال موفق برای هر پروژه ذوق میکنی؟فکر میکردم دیگه به موفقیت های همیشیگیت عادت کرده باشی
-شما هر روز منو سوپرایز میکنین
منیجر:من حرفه ایم،راستی وبتون جدید به کجا رسید؟
-آه همین الان کنارش گذاشتم هیچ ایده ایی به ذهنم نمیرسه
منیجر:زود تمومش کن که زود منتشر بشه و سریال بعدی رو هم قبول کنیم
-باشه فعلا فردا تو کمپانی میبینمتون
منیجر:باشه
با لبخند تلفن رو قطع کرد الان میتونست نفس راحتی بکشه بالاخره داستان مورد علاقه اش قرار بود
تبدیل به سریال بشه خودش رو محکم پرت کرد روی تخت اش و سرگرم کار کردن با موبایلش شد مثل
همیشه نیم ساعت آهنگ وش داد و گوشیش کنار گذاشت و خوابید
صبح روز بعد از خواب بیدار شد تخت اش رو مرتب کرد و بعد شستن صورتش و خوردن7ساعت
صبحانه سراغ کمدش رفت و یک لباس آبی رو انتخاب کرد به نظرش همراه با یک لباس آبی یک کیف
سفید فوق العاده به نظر میاد بالاخره بعد آماده شدن نوت پدش رو برداشت و از خونه خارج شد
بعد نیم ساعت رسید کمپانی منیجرش دقیقا جلوی در کمپانی منتظرش بود
منیجر:رزی شی خوش اومدی آماده ی امضا قرار داد هستی؟
رزی:بریم سراغ پروژه بعد
همراه منیجرش سوار آسانسور شد و به اتاق جلسه رفتن بعد چند دقیقه رئیس کمپانی هم وارد اتاق شد
رئیس:رزی شی واقعا بهتون تبریک میگم بازم یه معجزه خلق کردین
رزی:ممنون خانوم کیم همش بخاطر اعتماد شمائه که من الان اینجا وایسادم
منشی:خانوم کیم عوامل سریال تشریف آوردن
رئیس:لطفا راهنمایشیون کن داخل
منشی:چشم قربان
رزی نفس عمیقی کشید با وارد شدن کارگردان و تهیه کننده رزی ازجاش بلند شد و به سمت شون
رفت و با اونا دست داد
کارگردان:خانوم پارک از دیدنتون خوشحالم
رزی:آشنایی با شما افتخار بزرگی واسه منه
تهیه کننده:از دیدنتنون خوشبختم
کارگردان:این یک هدیه ناقابل از طرف رئیس تیم ماست امیدوارم ازش به خوبی استفاده کنین
رزی با خوشحالی هدیه رو قبول کرد ولی بعد باز کردن هدیه شگفت زده شد
رزی:اوه یه قلم نوت پد خیلی ممنون حتما به خوبی ازش استفاده میکنم
کارگردان:رئیس کمپانیمون خوشحال میشه اگه بشنوه وبتون جدیدتون با قلم طراحی شده خودش طراحی
بشه
رزی:حتما ازش استفاده میکنم
بعد امضا قرارداد وسایلش رو جمع کرد و از منیجر و خانوم کیم خداحافظی کرد و برگشت خونه به
محض رسیدن به خونه روی تختش دارز کشید و چشماش رو بست و خوابید ساعت هفت عصر بیدار شد خودش باورش نمیشد که این همه خوابیده باشه صدای قار و قور شکمش یادش انداخت که هنوز ناهار نخورده و حوصله درست کردن چیزی رو هم نداره تلفنش برداشت و از بیرون غذا سفارش داد و بعد نیم ساعت غذا رو از پیک تحویل گرفت بعد خوردن غذا،حالا که مطمئن شده بود سیره سراغ نوت پدش رفت و شروع کرد به طراحی که چشمش به قلمی افتاد که امروز هدیه گرفته بود
قلم به نوت پدش متصل کرد و شروع کرد به طراحی نمیدونست یهویی چطوریی این ایده ها به ذهنش
رسیده اما هرچی بود بی شک باعث شده بود که رزی بیست ساله نیروی تازه یی بگیره و خوشحال باشه
بالاخره بعد چند ساعت کار مدوام تصمیم گرفت یکم استراحت کنه تقریبا ساعت دوازده نیمه شب بود
به قلمی که دستش بود نگاه کرد
رزی:فک کنم تو واقعا جادویی هستی آه فکر کنم بهتره یه چرتی بزنم بعد دوباره به کارم ادامه بدم
سرش رو روی میز گذاشت و چشماش رو بست هنوز قلم تو دستش بود نمیدونست که بعد اینکه بیدار
بشه همه چی تغییر کرده و خودش رو در یه جای دیگه پیدا میکنه حرف های من رو درخشان شدن
صفحه نوت پد وقلم تایید کردن
Paper world
*باز شدن یک فایل-فایل داستان های قدیمی-*
رزی بعد سه ساعت با صدای قدم هایی که بهش نزدیک میشدن بیدار شد آروم چشماش رو باز کرد و با
دیدن چمن زیرش تعجب کرد صدای هیاهو اطرافش باعث شد با خودش فکر کنه که داره خواب میبینه
اما این چه کابوسیه که انقدر واقعی با دیدن قلم توی دستش یاد ادامه نوشتنش شد
صحنه ی اول مسابقه فوتبال**
سرش رو آروم بلند کرد که با خورده شدن توپ به صورتش از حال رفت
پسرکی که توپ رو شوت کرده بود با تعجب با صورت دخترکی که وسط زمین فوتبال ولو شده بود نگاه
میکرد با بلند کردن دستش از داور خواست تا مسابقه رو متوقف کنن
داور:این دختر کیه؟اینجا چیکار داره؟
پسر:نمیدونم ولی این دختر مانع شوت من شد
داور:توپ به صورتش خورده؟
پسر:فکر کنم
داور:احتمالا بخاطر اون ضربه داره اونجوریی میخنده
هر دو به صورت دخترکه لبخند احمقانه ایی به لب داشت نگاه کردن رزی مطمئنن داشت آخرین
رویای زندگیش رو می دید چون بعد به هوش اومدن مطمئنن دیگه همچین رویا هایی رو نخواهد دید
دروازه بان:لوکاس حالا برنامه چیه؟اصلا چرا انقدر محکم شوت کردی؟
لوکاس:از کجا میدونستم این دختره اینجا دراز کشیده تو چرا بهم نگفتی؟
دروازه بان:من اصلا ندیدمش
لوکاس:جیهوپ حالا چیکار کنیم؟
داور:این یه مسابقه مدرسه ایه جای نگرانی نیست گفتم کادر درمان بفرستن تا این دختر رو منتقل کنن به
بهداری

𝓟𝓪𝓹𝓮𝓻 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭🖋Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon