بخش چهارم: همزاد👭

257 57 24
                                    

صبح روز بعد رزی با خستگی همراه جوی به کلاس استاد یون رفتن،رزی در حالت عادی از کلاس های صبح زود خوشش نمیومد اما حالا که دیشب حتی یه ثانیه هم نتونسته بود بخوابه براش آزار دهنده تر شده بود...رزی تنها به کابوسی که دیده بود فکر میکرد، این مدرسه روش تاثیر گذاشته؟یا این ها بخشی از نوشته های خودشه که الان به یاد آوردتش؟رزی امروز به جای جزوه فقط دوتا اسم رو نوشته بود "جئون جونگکوک" و "مین یونگی"...."هی نکنه درگیر مثلث عشقی شدی؟"با سوال جوی رزی نوشتن دو مضنون داستان رو تموم کرد "نههه" و خودش رو با گوش دادن الکی به استاد یون مشغول کرد
"خب دانشجو های عزیز من به آخر کلاس رسیدیم امیدوارم از کلاس امروز لذت برده باشین" استاد یون لبخند زد و کلاس رو ترک کرد مطمئنن رزی خیلی از کلاس لذت برده بود چه کلاس پرباری هم بود همراه تموم شدن کلاس استاد یون آه و ناله بچه ها برای کلاس بعد شروع شد جوی هم که از این جمع مستثنی نبود روبه رزی گفت"الان باید بریم سرکلاس استاد هان...امروز آخر ماهه باید هرکدوم یه قطعه آماده داشته باشیم که با پیانو بنوازیم...تو چیزی آماده کردی؟"رزی با چشم های متعجب و لرزان به جوی زل زده بود بالاخره تونست لب هاش رو تکون بده و با صدایی گرفته گفت"نه اصلا نمیدونستم من تازه اومدم این کالج...وای یعنی از من هم انتظار داره؟"
جوی تقریبا داد زد "جههیون بهت نگفته بود؟اون نماینده کلاس استاد هان ئه" رزی سرش رو به معنای نه تکون داد "اشکالی نداره اگه تو رو صدا زد قطعه من رو بزن من یه کاری میکنم خودم"جوی سعی میکرد استرس رزی رو کمتر کنه هرچند مطمئن بود استاد هان با شنیدن اولین نت پیانو میتونه تشخیص بده که این آهنگ رو رزی ننوشته
بالاخره کلاس ترسناک استاد هان شروع شد...چند دقیقه از کلاس نگذشته بود که مین یونگی دیرتر از استاد وارد کلاس شد اما در کمال تعجب بدون گرفتن تذکری از استاد هان سرجاش نشست...در تمام مدتی که یونگی مسیرش رو تا جاش رو طی کرد رزی بهش زل زده بود...یعنی باید بره و ازش راجب اون قطعه موسیقی سوال کنه؟رزی تو این سوال ها غرق شده بود که ریشه افکارش توسط پسرک جوانی که قبلا هم دیده بودش پاره شد
"هی از صبح دارم دنبالت میگردم کجا بودی؟"رزی به طرف پسرک نگاهی انداخت "خب من...." اما جوی حرفش رو نیمه تموم گذاشت" یا جههیون چرا به رزی نگفته بودی آخر ماه باید یه قطعه تحویل استاد هان بده،حالا باید غرغر های این پیرمرد عصبانی رو تا آخر سال بشنوه...."
"جوی چقدر حرف میزنی بزار میخوام توضیح بدم...از صبح دارم دنبال این پرنسس میگردم حتی مجبور شدم بیام جلوی در خوابگاه ولی نبودین شنیدم صبح با استاد یون کلاس داشتین"
جوی با عصبانیت جواب داد"دیروز چند دفعه تکرار کردم که با استاد یون کلاس داریم"
جههیون با لبخندی که سعی داشت جوی رو آروم کنه گفت"یادم نبود..." جههیون برگه ای رو از وسط کتابش بیرون آورد و به رزی داد "حالا از این حرفا بگذریم دیشب وقتی یادم افتاد که چیزی راجب این موضوع نگفتم این قطعه موسیقی رو واست نوشتم...تاجایی که میتونستم ساده نوشتم فقط باید یکم تمرینش کنیم"
رزی کمی به قطعه موسیقی نگاه کرد میتونست یه چیزایی رو بفهمه ولی متاسفانه کافی نبود روبه جههیون با ناراحتی گفت"من چیزی متوجه نمیشم...ممنون ولی فکر کنم باید تنبیه بشم"
جوی با نگرانی گفت"دیوونه شدی؟من یه نقشه دارم"
جههیون با کنجکاوی پرسید"چی؟بگو نمایده قانونمند"
"مطمئنن اولین نفر مین یونگی داوطلب میشه...بعدش من داوطلب میشم یعنی شما جمعا بیست دقیقه وقت دارین تمرین کنین...من سعی میکنم بیشتر طولش بدم"
"ولی سوال اساسی اینجاست؟کجا تمرین کنیم؟"جههیون با تعجب پرسید
"پیانو سالن تئاتر...من قبلا با یه دوست اونجا تمرین میکردم یه پیانو اونجاست"
"حله"جههیون با اعتماد بنفس گفت"ببین بعد اینکه من از کلاس رفتم بیرون تو هم چند دقیقه بعد دنبالم بیا باشه؟" رزی سرش رو به نشانه تایید تکون داد بعد چند دقیقه طبق نقشه جههیون از کلاس خارج شد حالا نوبت رزی بود باید دنبال یه بهانه میبود تا از کلاس بره بیرون...از جاش بلند شد و به سمت میز استاد هان که در حال مرتب کردن لیست ها برای ارزیابی بود رفت با صدای گرفته یی که سرشار از استرس بود گفت"استاد هان میتونم برم بیرون؟"استاد هان بدون نگاه کردن به رزی گفت"برو ولی فکر پیچوندن کلاس من رو از فکرت بیرون کن هرجا که باشی پیدات میکنم و ازت امتحان میگیرم"رزی لبخندی زد و از کلاس خارج شد به محض خارج شدن دستش توسط جههیون اسیر شد "بیا بریم زود باش"
بعد چند دقیقه دویدن بالاخره به سالن تئاتر رسیدن...سالن تئاتر خیلی از کلاس استاد هان فاصله داشت پس لازم نبود از شنیده شدن صدای پیانو توسط استاد هان بترسن...جههیون به رزی اشاره کرد که پشت پیانو بشینه "اما من چیزی بلد نیستم"رزی با چشم های گرد شده از تعجب روبه جههیون گفت"نگران نباش بهم اعتماد کن و دستات رو روی کلاویه ها بزار"
رزی به حرف جههیون گوش داد و دستش رو برای شروع روی کلاویه یی گذاشت که جههیون بهش گفته بود و فشارش داد با قرار گرفتن دستای جههیون روی دستش کمی تعجب کرد"مسیری که بهت یاد میدم رو با دستات حفظ کن"و شروع کرد به حرکت دادن دست های رزی روی پیانو...رزی سعی میکرد همه چیز رو به خاطر بسپاره هرچند سخت بود ولی با تموم وجود داشت برای یاد گرفتن این قطعه تلاش میکرد بعد دو دفعه نواختن همراه جههیون بالاخره وقت این رسید که خودش تنها بنوازه همونطور که جههیون بهش یاد داده بود دستش رو روی کلید اول گذاشت و اجازه داد که دستاش مسیر نواختن رو هدایت کنن بعد چند دقیقه بالاخره دستاش از نواختن دست کشیدن و قطعه موسیقی تموم شد روبه جههیون نگاه کرد و با لبخند جههیون که نشانه رضایت از کارش بود مواجه شد"من تونستم"
"آره موفق شدی"جههیون با لبخند گفت...با شنیدن تشویق و بهم خوردن دستای یه نفر به سمت صندلی هایی که الان خالی از جمعیت بود نگاه کردن و با جونگکوک که در حال تشویق بود مواجه شدن "کارت خوب بود"
"از کی ...اینجایی؟"رزی با تعجب پرسید "آها قبل شما ولی با صدای پیانو از خواب بیدار شدم نمیدونستم جههیون انقدر به همکلاسی هاش کمک میکنه...فکر میکردم خیلی رقابتیه"
جونگکوک کم کم به صحنه نزدیک شد..."آها بخاطر اشتباه من ممکن بود رزی تو دردسر بیوفته بخاطر همین بهش کمک کرد"جههیون در حالی که داشت برگه های نت رو جمع میکرد جواب داد"خب دیگه ما باید برگردیم سرکلاس استاد هان تا جوی بیشتر از این تو دردسر نیوفتاده"
جههیون دست رزی رو گرفت و از صحنه اومدن پایین که با گرفته شدن دست رزی توسط جونگکوک متوقف شدن"هروقت مشکلی داشتی به من بگو میتونم کمکت کنم خودت گفتی ما باهم دوستیم" جونگکوک لبخندی به رزی زد"جونگکوک ما عجله داریم بعدا حرف بزنین"جههیون با جدیت گفت...رزی که حالا شرایط رو ایده آل و طبق خواسته خودش می دید با لبخند روبه جونگکوک گفت"خیلی ممنون بعدا باید در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم پس وقت ناهار میبینمت" و همراه جههیون از سالن تئاتر خارج شدن در طی راه سکوت بین اون و جههیون حاکم بود که سکوت توسط جههیون بالاخره شکسته شد"با جونگکوک صمیمی هستی؟"رزی که از سوال جههیون جا خورده بود با تعجب گفت"ام همدیگه رو میشناسیم چرا میپرسی؟"..."هیچی فقط کنجکاو بودم...آخه جونگکوک تاحالا راجب تو چیزی نگفته بود...فکر کردم قبل اینکه بیای کالج میشناختیش"...."نه"رزی فقط با یک کلمه مکالمه بین خودش و جههیون رو تموم کرد.....آخه چطوریی میتونست به جههیون بگه که جونگکوک یکی از مضنون هاست بخاطر همین بهش شک دارم و باید باهاش صحبت کنم بالاخره برگشتن سرکلاس استاد هان طبق انتظار جوی هنوز در حال توضیح دادن قطعه اش بود،با دیدن رزی و جههیون که سرجاشون نشستن گفت"و بیشتر از این وقت کلاس و استاد رو نمیگرم و ارائه و اجرام رو همین جا تموم میکنم"
استاد هان با جدیت روبه دختر جوان و قدبلندی که روبه روش وایساده بود گفت"خیلی خوب بود خانوم جوی...واقعا لذت بردم فقط ای کاش انقدر درگیر حاشیه برای قطعه موسیقی تون نشین...نود و هشت امتیاز"
جوی آهی از سر راحتی کشید و رفت سرجاش کنار رزی نشست..."چیشد تمرین کردین؟"رزی سرش رو به نشانه تایید تکون داد
"آها جوی یه چیز دیگه هم هست که بعد اومدن این دوست جدیدت خیلی پرحرف شدی...ازت میخوام که این مورد رو هم یکم مدیریت کنی" جوی لبخند ملیحی زد و از استاد هان عذرخواهی کرد.."خب خانوم پارک رزی نظرتون چیه شما نفر بعدی باشین؟"
رزی با بلند شدن از جاش حرف استاد هان رو که نمیشد ردش کرد رو قبول کرد و پشت پیانو نشست...پیانو دقیقا روبرو بچه ها بود میتونست صورت های نگران جوی و جههیون رو ببینه "شروع کن" با شنیدن صدای استاد هان رزی دستش رو مثل چند دقیقه قبل روی کلید پیانو گذاشت و شروع به نواختن کرد...کل کلاس ساکت شده بودن و به نواختن رزی گوش میدادن...رزی هم حالا احساسات بیشتری رو در طی نواختن از خودش نشون میداد و کارش رو به بهترین نحو ادامه میداد حالا فقط چند ثانیه تا پایان این قطعه باقی مونده بود که با مین یونگی چشم تو چشم شد...اون نگاه رو قبلا دیده بود،تو نگاه مین یونگی غرق شده بود که این امر باعث شد آخر قطعه کلید اشتباهی رو فشار بده وبا یک اشتباه قطعه اش رو به پایان برسونه
"ممنون خانوم رزی...توضیحی دارین؟"رزی که هنوز هم شکه بود سرش رو به نشانه نه تکون داد "خانوم رزی همه ی آدم ها اشتباه میکنن مشکلی نیست"
"خیلی ممنون استاد"رزی سعی کرد کمی خودش رو جمع و جور کنه
"خانوم رزی چون شما دانشجو جدید هستین و این اولین ارائه تون هست از اشتباهتون صرف نظر میکنم نود وپنج امتیاز ممنون"
رزی در حالی که به مین یونگی که حالا خودش رو با برگه هاش مشغول کرده بود زل زده بود رفت و سرجاش نشست
"اشکالی نداره کارت خوب بود"ججهیون با لبخند روبه رزی گفت و سعی کرد که رزی رو دلداری بده...بعد اینکه کلاس استاد هان تموم شد جوی و رزی از کلاس خارج شدن و جههیون همراه مین یونگی و استاد هان سرکلاس باقی موندن
"جههیون میشه بیای و بهم کمک کنی این قطعه ها رو مرتب کنیم؟استاد هان از جههیون درخواست کرد و جههیون هم با لبخند حرف استادش رو قبول کرد...مین یونگی هم از جاش بلند شد و بهشون ملحق شد در حال مرتب کردن بودن که استاد قطعه ی رزی رو روبه جههیون نشون داد"کار خوبی کردی...باید اشتباهت رو جبران میکردی...استاد خوبی بودی"جههیون که از حرف استادش تعجب کرده بود لبخندی زد و با حالتی شرمنده گفت"معذرت میخوام استاد من فراموش کردم که بهش بگم...پس"
"من نیت تو رو متوجه شدم لازم نیست نگران باشی...رزی دختر باهوشیه...من رو یاد..."
با ریخته شدن برگه ها از دست یونگی حرف استاد هان نیمه تموم موند"شما رو یاد خواهرم میندازه؟"
استاد هان که نمیخواست خاطرات تلخ یونگی رو بهش یادآوری کنه سکوت کرد،یونگی برگه ها رو از روی زمین جمع کرد و به استاد هان و جههیون نزدیک شد و با صدایی آروم و ناراحت گفت"هیچکس با خواهر من قابل مقایسه نیست" و استاد هان و جههیون رو تنها گذاشت...از وقتی که یونگی خواهرش رو از دست داده بود رفتار سردی پیدا کرده بود و مثل گذشته لبخند نمیزد در حال طی کردن مسیر راهرو به سالن غذاخوری بود که با دیدن رزی و جوی که همراه جنی به یکی از ستون های سنگی راهرو تکیه داده بودن متوقف شد و با خودش فکر کرد"آیا واقعا اون دختر شبیه خواهرشه؟"از نظر ظاهر که تشابهی نداشتن ولی از نظر اخلاق و رفتار شبیه بودن و این یونگی رو اذیت میکرد.....
"دخترا من میرم کتابخونه سوهو اوپا رو ببینم...بعدا میام سالن غذاخوری"جوی با لبخند برنامه زندگی خودش رو برای دقایق دیگه مشخص کرد و از جنی و رزی جدا شد
"جنی من خیلی گشنمه امروز خیلی استرس کشیدم الان میتونم کل سالن غذاخوری رو بخورم"رزی در حالی که به ستون تکیه داد بود گفت..."پس بریم سالن غذا خوری"جنی هم که مثل رزی گرسنه بود بهترین پیشنهاد رو داد رزی لبخندی زد و تکیه اش رو از دیوار گرفت و درحالی که جنی دنبال کوپن های ناهارشون توی کیفش بود به اطراف نگاه کرد و با دیدن یونگی که بهش زل زده بود کمی جا خورد ولی کمی بعد اونم به یونگی زل زد که اینکارش باعث شد یونگی از جاش حرکت کنه و به سمت اونا بیاد اما در برخلاف تصور رزی بدون ذره ایی توجه به رزی از کنارش گذشت و به مسیر خودش ادامه داد...
"ایناهاشون پیداشون کردم"اما با گرفته شدن کوپن های غذا رزی و جنی توسط جیمین باعث شد که خنده ی رزی تبدیل به اخم بشه"سلام پرنسس"جیمین با شیطنت گفت...جنی که بعد کلی گشتن توی کیف بهم ریخته اش کلافه شده بود با کلافگی بود"یا پسشون بده"
"پسشون نمیدم منم خیلی گشنمه و با اینا میتونم چندبار ناهار بخورم"و کوپن ها رو تو هوا تکون میداد که کوپن ها توسط یه نفر از جیمین گرفته شدن"یا جیمین اونا هم خسته ان"جونگین در حالی که به کوپن ها نگاه میکردن گفت...جیمین با کلافگی گفت"هیونگ بزار یکم اذیتشون کنم"..."شیطونی نکن" و جونگین کوپن ها رو روبه جنی گرفت و با لبخند گفت"اینم از کوپن هاتون...از غذا لذت ببرین" و همراه جیمین از اونجا دور شدن هرچند بعد رفتن جیمین چندبار روبه عقب برگشت و برای رزی خط و نشون کشید که بعدا همدیگه رو میبینن...بعد رفتن جونگین صورت جنی با لبخندی بزرگ تزئین شده بود و سرجاش خشکش زده بود...رزی که از این وضع خنده اش گرفته بود با خنده دست جنی رو گرفت و همراه خودش به سالن عذاخوری برد....
جوی برخلاف چیزی که به رزی و جنی گفته بود به جای کتابخونه رفت کنار زمین بسکتبال و گوشه ایی وایساد و غرق در تماشای بازی شد...برخلاف همیشه اون وو از کنار زمین در حال تماشای مسابقه بود با دیدن جوی کنارش اومد و با لبخندی گرم از حضورش تشکر کرد "خیلی ممنون که اومدین و بازیمون رو نگاه میکنین"... جوی با لبخند درخشنده اش روبه اون وو گفت"خیلی ممنون منم به بسکتبال علاقه زیادی دارم و از دیدن بازی لذت میبرم"
اون وو بعد حرف جوی لبخندی زد و با صدا زدن اسمش توسط مربی داخل زمین رفت و بازی فوق العاده اش رو به نمایش گذاشت...جوی که از دیدن بازی اون وو هیجان زده شده بود متوجه نشد که فاصله ایمنی با زمین رو رعایت نکرده حتی متوجه توپ سرگردانی که به سمتش هم میومد نشده بود که چندثانیه بعد با داد یکی از بازیکن ها به خودش اومد هرچند خیلی دیر اما تنها کاریی که میتونست بکنه این بود که صورتش رو با دستاش بگیره تا آسیب نبینه اما با قرار گرفتن دستی در مسیر توپ و منحرف کردنش به مسیر دیگه دستاش رو از روی چشماش برداشت و با پسری روبرو شد که خیلی وقت بود باهاش حرف نزده بود "اوه سهون"جوی آروم اسمش رو زمزمه کرد سهون دستش رو پایین آورد و روبه جوی نگاهی انداخت و با ظاهری سرد گفت "حداقل تو سعی کن که صدمه نبینی...چون دیدن اینکه توهم صدمه ببینی داغونم میکنه" و بدون گفتن حرف اضافه ی دیگه یی جوی رو با فکر کردن به حرفاش تنها گذاشت... با رفتن سهون اون وو که کمی نگران شده بود کنار زمین اومد و با نگرانی حال جوی رو پرسید جوی که هنوز تو شک رفتار سهون بود با کمی مکث جواب داد که خوبه و جای نگرانی نیست و با خواهش اون وو کنار مربی تیم رفت و ادامه ی بازی رو از اونجا دنبال کرد
.......
بعد اینکه رزی و جنی غذاهاشون رو انتخاب کردن سرجاشون نشستن و شروع به خوردن کردن اما این آرامش با نشستن جونگکوک کنار رزی بهم خورد"هی گفتی باید یه چیزی رو بهم بگی" رزی با دیدن جونگکوک غذاش پرید تو گلوش و باعث شد کمی سرفه کنه "بیا آب بخور" جونگکوک با نگرانی ازش درخواست کرد و گفت"خوبی؟" رزی بعد خوردن آب سرفه هاش تموم شد و روبه جونگکوک گفت "منو ترسوندی" جونگکوک که حالا از اینکه حال رزی خوبه مطمئن شده بود لبخندی زد و گفت"ببخشید نمیخواستم بترسونمت"
"میخواستی راجب چی باهام حرف بزنی؟"جونگکوک باز هم سوالش رو تکرار کرد رزی کمی مکث کرد اما کمی بعد جواب داد"میخواستم بهم نقاشی یاد بدی"جونگکوک که از شنیدن حرف رزی کمی جا خورده بود لبخند زد و با خوشحالی گفت"حتما فردا بیا همونجایی که اول همدیگه رو دیدیم و تمرین کنیم" و از سر میز بلند شد و از جنی بابت مزاحمتی که ایجاد کرده بود عذرخواهی کرد و اونجا رو ترک کرد
جنی درحالی که از حرف رزی تعجب کرده بود پرسید"هی مگه تو نقاشیت خوب نبود؟"
رزی که کمی از شنیدن سوال جنی دستپاچه شده بود با ظاهری مضطرب گفت"آه در حد حرفه ای کارم خوب نیست"اما سوال های بی پایان جنی تمومی نداشت"تو از کجا میدونی که جونگکوک نقاشیش خوبه؟"جنی در حالی که مشغول خوردن بود پرسید...رزی سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه و گفت"قبلا وقتی که داشت نقاشی میکرد دیده بودمش"
جنی که نمیخواست بیشتر از این از رزی سوال بپرسه خودش رو مشغول خوردن غذا کرد که با دیدن ساعت جیغی کشید"وای کلاسم دیر شد"رزی که کم کم سعی میکرد که به جیغ های فرابنفش جنی عادت کنه لبخندی زد و به جنی کمک کرد تا وسایلش رو جمع کنه و بعد چند دقیقه تو سالن غذاخوری تنها مونده بود حالا بعد مدتی میتونست تا اومدن جوی کمی از تنهاییش لذت ببره سرش رو روی میز گذاشت و چشم هاش رو کمی بست و بدون توجه کردن به صدا های اطرافش به ذهنش کمی استراحت داد اما این آرمش زیاد طول نکشید و با کشیده شدن صندل روبرویش سرش رو از روی میز بلند و کرد و با حالتی غرغر کنان گفت"اونی کجا بودی میدونی..."اما با دیدن شخص روبروش حرفاش نیمه تموم موند... "سلام من مین یونگی ام"
.....................................................
خیلی ممنون که فیکم رو میخونین🙏و راجبش نظر میدین😍واقعا نظراتتون بهم انرژی میده...سعی میکنم پارت ها رو خیلی سریع آپ کنم❤بازم از حمایتتون ممنونم🙏❤

𝓟𝓪𝓹𝓮𝓻 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭🖋Où les histoires vivent. Découvrez maintenant