part 16

223 61 10
                                    

مارک بیرون یه کافی شاپ وایستاده بود و همین الانشم 10 دقیقه از زمان ملاقاتشون گذشته بود اون نمیدونست که باید بره داخل و پسری رو که باهاش چت کرده بود رو ببینه یا فقط برگرده خونه.

از اینا گذشته دیدن یه غریبه براش سخت بود


به پسری که پشت یکی از میز های کافی شاپ نشسته بود زل زد

خودشه

بعد از چند دقیقه فکر کردن تصمیم گرفت که وارد کافی شاپ بشه و جکسون رو ملاقات کنه

" سلام مارک"

اون پسر برای مارک دست تکون داد

" سلام " مارک روبه روش نشست

"این خیلی خوبه که بالاخره دیدمت من جکسونم"

جکسون دستشو دراز کرد تا باهم دست بدن و مارک با تردید دست شو گرفت

" میدونم توی پروفایلت اسمتو نوشتی منم مارکم...احتمالا خودت میدونی" مارک لبخند زد

"اوه خدای من تو اسمم رو میدونی" جکسون مثل یه دختر نوجوون گفت و دستاشو روی گونه هاش گذاشت که باعث شد مارک به خنده بیوفته ویه لحظه بعد اونا باهم داشتن میخندیدند


مارک خیلی از جکسون ممنون بود چون با وجود اینکه این اولین دیدارشون بود اما جکسون جو خیلی خوبی بینشون به وجود اورده بود

اونا چنتا داستان درباره ی خودشون برای هم


تعریف کردن و مارک چیزای بیشتری در مورد دلیلی که حاضر شده بود یه غریبه رو ببینه فهمید : جین یونگ.

مارک فهمید که جین یونگ هنوز دانش اموزه و هنر های نمایشی میخونه ولی جکسون از دادن جزئیات بیشتر امتناع میکرد و میگفت همین الانشم با دیدن مارک ریسک بزرگی روی جونش کرده اما مارک حدس میزد که اون تئاتر کار میکنه از اونجایی که قبلا خودش بهش اشاره کرده بود

" شما دوتا چجوری با هم اشنا شدین؟ " مارک وسط مکالمه شون گفت

" همونجوری که با تو اشنا شد اون یه جایی منو دید ازم عکس گرفت و توی اکانتش پست کرد ما باهم چت کردیم و در واقعیت هم همو دیدیم " جکسون به سادگی جواب داد " دیدی اون فقط یه عوضیه که اینورو اونور میپرخه و پسرا و دخترای مختلفی رو عاشق خودش میکنه"

اسیب دیدن توی صورت مارک کاملا واضح بود.شنیدن این حرفا باعث میشه قلب مارک فشرده بشه و جکسون متوجه این شد

" هی فقط شوخی کردم جین یونگ پسر خوبیه ولی اینکه پسرا و دخترای زیادی عاشقشن کاملا حقیقت داره"

ولی این تغییری در حالت مارک به وجود نیاورد جکسون لب پایینشو گاز گرفت وقتی مارک جوابشو نداد

" خیله خب خیله خب من برات جبرانش میکنم"

مارک به جکسون که در حال تایپ کردن یه چیزی توی گوشیش بود خیره شد جکسون گوشیش رو دم گوشش گذاشت اون داشت با یکی تماس میگرفت

" سلام سرت شلوغه؟ " جکسون گوشی رو از گوشش دور کرد و اخماشو تو هم کشید

" سرم داد نزن پشیمون میشی الان یکی پیشمه که خیلی دلش میخواد ببینتت"

جکسون گوشی رو کاملا از گوشش دور کرد و قبل اینکه گوشی رو تو دسته مارک بذاره اونو روی اسپیکر گذاشت

مارک به صفحه ی گوشی نگاه کرد و با دیدن اسمی که روش بود چشماش گشاد شد

" پارک گه"

اون جین یونگ بود

" وات د هل جکسون من سرم شلوغه "مارک برای اولین بار صدای جین یونگ رو شنید و بنظرش صداش خیلی قشنگ بود

اون گیج شده بود نمیدونست باید چی بگه سعی کرد با چشماش از جکسون کمک بخواد

" فقط یه چیزی بگو" جکسون با صدای اروم گفت

" اگه نمیخوای چیزی بگی من قطع میکنم..."

"ج...جین یونگ" مارک لکنت گرفته بود و میتونست حس کنه که ضربان قلبش داره بالا میره و گونه هاش گل انداخته

برای چند لحظه سکوت شد و مارک فقط میتونست ضربان قلبش که دیوانه وار بالا میرفت رو بشنوه و وقتی جوابش رو از اونور خط گرفت حس میکرد الان قلبش از سینش بیرون میپره

"تو کی هستی؟ "

مارک توجه کرد که صدای جین یونگ خیلی


مردونه اس و این شاید دلیل این بود که حس میکرد که پروانه های زیادی دارن توی شکمش پرواز میکنن شایدم نه

"من مارکم"

و چیز بعدی که اونا باهاش مواجه شدن قطع شدن گوشی بود اون گوشی رو روش قطع کرده بود مارک سرشو روی میز گذاشت و گوشی جکسون رو پس داد و به بقیه نگاه میکرد و با حالت هیستریکی میخندید

جکسون بعد صفحه ی گوشیشو بهش نشون داد جین یونگ یه پیام براش فرستاده بود

" خب اگه برنامه داشتی که حواس منو پرت کنی بهت تبریک میگم موفق شدی و اگه اون واقعا مارک نباشه من تورو تیکه تیکه میکنم ولی اگه اون واقعا خودش بود من بازم تیکه تیکه ات میکنم چون فک کنم کاملا واضح گفتم که نمیخوام چیزی که مال


منه رو با کسی تقسیم کنم"

مارک با خوندن پیام بیشتر سرخ شد که باعث شد جکسون به خنده بیوفته مارک با دستاش صورتشو پنهان کرد تا جکسون نتونه ببیندش

" دقیقا میدونم الان چی خیلی حال جین یونگ رو میگیره"

Hunt Where stories live. Discover now