part 42

196 47 0
                                    

جین یونگ برای اخرین بار گوشی اش رو چک کرد و لباس برداشت و وارد حموم شد تا دوش بگیره مارک اونو به خرید مواد غذایی دعوت کرده بود و برخالف اولین بار پسر بزرگ تر سعی نکرده بود اونو جای یه قرار جا بزنه

اون حالا چندین بار از دوست پسرش خواسته بود که باهاش به خرید مواد غذایی بره چون اینکار بهش حس خوبی میداد مثل اینکه اونا باهم زندگی میکنن و جین یونگ نمی تونست به مارک نه بگه و البته همیشه مطمئن میشد که وقت کافی رو برای دوست پسرش بذاره

با گذشت زمان اونا بزرگتر شده و باهم احساس راحتی بیشتری میکردن و ازونجایی که بیشتر عاشق هم شده بودن مارک شیرین تر و جین یونگ بیشتر به مارک میچسبید

البته که دعوا های کوچیکی هم وجود داشت مثل اون باری که مارک نتونسته بود جواب تماس جین یونگ رو بده چون داشت بازی میکرد یا اون باری که مارک شنید که جین یونگ و جکسون در مورد یه
پسر کیوت حرف میزدن

گاهی بعد از یه روز اشتی میکردن و گاهی
یکی اشون لجبازی میکرد و از حرف زدن با اون یکی اجتناب میکرد ولی در اخر دلشون برای هم تنگ میشد و از هم معذرت خواهی میکردن

با قرار گذاشتن با مارک جین یونگ متوجه شد که  باهم خیلی فرق دارن جین یونگ از نوشتن خوشش میومد در حالی که مارک از کارای عملی بیشتر خوشش میومد مارک عاشق این بود که اخر هفته اش رو با ورزش کردن بگذرونه ولی جین دوست داشت اخر هفته اش رو توی تخت بمونه یه کتاب بخونه و قهوه اش رو بخوره

همچنین ذائقه ی متفاوتی تو غذا داشتن اونا متفاوت بودن ولی یجورایی اون عاشق همین تفاوت ها بود و این تفاوت ها اونارو بهم شبیه میکرد این تفاوت ها اونا رو بهم وصل میکرد و به خاطر همین اون مارک رو جلوی در دید که لباس هایی شبیه
خودش پوشیده

"تو شبیه من لباس پوشیدی" مارک گفت

"فک کنم درسته که میگن ادم کم کم شبیه کسی میشه که همیشه باهاشه" جین یونگ خندید و گفت

اونا با ماشین به سمت سوپر مارکت رفتن و چیزایی که مارک میخواست رو خریدن جین بونگ توی خرید بهش کمک کرد پسر کوچیک تر حتی لازم نبود به لیست نگاه کنه تا بدونه مارک چی میخواد

جین یونگ ازش درمورد چیزای دیگه ایی که نیاز داشت پرسید و اون فقط لبخند درخشانی زد

اگه بخواد صادق باشه اون این روز هارو بیشتر از روزایی که میرفتن سرقرار دوست داشت بعد از خرید مواد غذایی اونا معمولا وقتشون رو توی اپارتمان مارک میگذروندن،باهم اشپزی میکردن و درحالی که همو بغل میکردن یه فیلم خسته کننده میدیدن

اون عاشق این بوسه های شیرین و بغل های رندوم بود که باهم به اشتراک میذاشتن اون عاشقشون بود

"میدونی چیه ما الان بیشتر شبیه شوهراییم چون لباسامون با هم سته" مارک گفت درحالی که لبخند دندون نمایی زد جین یونگ قرمز شد در حالی که سعی کرد با شیطنت روی سینه اش بکوبه و مارک فقط تونست بخنده

Hunt Donde viven las historias. Descúbrelo ahora