ریوجین:
صبح بعد از جمع کردن وسایلم به سمت خونه نامجون حرکت کردم..
خوشحال بودم از اینکه می تونستم باهاشون باشم و لحظات خوب و شادیو کنارشون بسازم
بعد از پیاده شدن از آژانس زنگ زدمو و وارد شدم..
خب.. خوبیه اینکه صبح زنگ زدم که دارم میانم اینکه الان مجبور نیستم بیدارشون کنم:|
هوسوک پرسید
- با آژانس اومدی؟
+ آره
جیمین گفت: چه کوله ای چی آچردی؟
+ هر چیزی که فکرشو کنی.. کبریت شمع چراغ قوه باتری و خیلی چیزای دیگه
جین پرسید: باتری..؟ به چه دردت می خوره
+ ممکنه لازم شه..
.
.
.
بعد از گذاشتن وسایل تو ماشینی که نامجون اجاره کرده و دعوا سر جا بالاخره تصمیم به راه افتادن گرفتیم
اولین استارت.. دومین استارت.. سومین استارتنامجون: لعنتی روشن نمی شه.. چه سفری بشه این سفر
جیمین گفت: بیخیال نامجونا دوباره استارت بزن.
بالاخره بعد از استارت های طولانی ماشین روشن شد و راه افتادیمنامجون:
داشتم رانندگی می کردم و از جاده زیبای بین راه هم لذت می بردم..
بچه ها می گفتن و می خندیدن منم به خنده ی اونا می خندیدم
همه چی داشت خوب پیش می رفت تا اینکه..
- نامجونا صدای آهنگو زیاد کن
+ الانشم خیلی زیاده ریوجین
- غر غر غر غر..
یه لحظه نگاهم رفت رو ظبط که صداشو زیاد کنم که یه چیزی مارو هل داد دو متر جلوتر
سریع پامو گذاشتم رو ترمز
+ لعنت بهت تو این جاده به این خلوتی تصادف این چه وضشه
همه از ماشین پیاده شدیم
یه پسر از ماشینی که زده بود بهمون پیاده شد
قد نسبتا کوتاهی داشت و دستکش و سویشرت سیاهی تنش کردن بود
- آم.. معذرت میخوام از دستم در رفتدید ریوجین:
هوسوک: یعنی چی از دستت در رفت:| تو راننده ای؟ اصن بلدی دنده عوض کنی؟
همینجور که هوسوک با اون پسر بحث می کرد
به ماشینش نگاهی انداختم و رفتم دورش یه چرخی زدم ..یه چیزی توجهمو جلب کرد
به نظر یچیزی رو صندلی عقب ماشینش بود نزدیک شدم تا بهتر ببینم
- هی دختر بهت یاد ندادن فوضولی نکنی
هول شدم ولی سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم
+ طلبکاریا فک کنم ما باید سرت داد بزنیم!!
رفتم پیش بقیه..
بعد از چند دیقه بحث آخر سر اون پسر خسارت ماشین رو داد راه افتادیم
+ عجیب بود..
YOU ARE READING
T_EAR
Mystery / Thrillerقراره بخندیم.. قراره گم شیم و ازش لذت ببریم.. قراره جوره دیگه ای به دنیا نگاه کنیم.. دنیای درون آیینه...! دنیایی که درونشی ولی ازش دوری.. دنیایی که مقابل تو اتفاق میافتد.. دنیایی که توش زندگی کردی و آیندتو ساختی ولی خودت ازش خبر نداری! دنیای گمشده! ...