T_EAR 7

174 30 3
                                    


راه طولانی تا کلبه بود..
نفسم بالا نمی اومد، اما نمی تونستم وایسم، نمی دونستم چه خطری تهدیدمون می کنه نمی تونستم ریسک کنم..
چطور تونستم بذارم  این اتفاق بیوفته..
لعنت به من،

به ریوجین بی هوش تو بغلم نگاهی انداختم رنگش پریده بود..
قلبم محکم به سینم می کوبید اما دلیلشو نمیدونستم یا شایدم..  نمی خواستم که بدونم
با تکون دادن سرم از افکاره مسخرم خارج شدم و با سرعت بیشتری شروع به دویدن کردم

هوسوک:
داشتم کتاب میخوندم که در با سرعت زیادی باز شد و به دیوار کوبیده شد
شخصی جلوی در زانو زد اما..
+ تهیونگ؟؟؟
نفس نفس میزد
+ ریوجین!!! چ..چش شده؟؟
سریع بلند شدمو رو به روش وایسادم
- تهیووونگ
این بار جین بود که داد میزد
سریع ریوجین رو ازش گرفتم
رنگش مثل گچ شده بود
یخ کرده بود
تهیونگ تو همون حالت بود که یهو سرشو بلند کردو به ما نگاه کرد..

دستمو تو جیب سوییشرتم فرو کردم که سرما رو حس نکنم...!
تو پیاده رو شروع به قدم زدن کردم!
صدای کسی باعث شد سرمو بالا بگیرم و به رو به روم نگاه کنم کسی نبود اما کم کم تونستم یه دختر بچه با موهای قهوه ای تیره و چشمای مشکی  که با سه چرخه کوچیکش که بهم نزدیک میشد رو ببینم!
چقدر خوشگل بود!
+خاله میتونی کمکش کنی؟!
_چی؟!
+اون به کمکت نیاز داره!
هنوز بهم نرسیده بود شاید دومتر فاصله بینمون بود که...
ماشینی پر سرعت بهش کوبیده شد!
دختر کوچولو چند متر اونورتر پرت شد..!
میخواستم راه برم..بدوئم...داد بزنم ولی تنها کاری که کردم زل زدن به دختری که غرق در خون و سه چرخه داغونش بود!
احساس منجمد بودن میکردم..!
یه قدم به جلو برداشتم و دستامو از سوییشرتم بیرون آوردم..!
با صدای داد مردی برگشتم...

~

-ریوجین...ریوجین پاشو..!
چشمامو باز کردم که هوسوک بالا سرم بود!
-حسابی ترسوندیم!
+چی شده؟!
-خواب دیدی..تو خواب داد میزی و نگاه کن چقدر عرق کردی!
راس میگفت..
عرق سرد..
اشک...
اما چرا؟!
اون خواب چی بود؟!
چرا چیزی یادم نمیاد..
- خوبی الان؟
سری تکون دادم.. ولی خوب نبودم
_چه خوابی دیدی؟!
+هیچی یادم نمیاد! چه اتفاقی برام افتاده بود؟
- میفهمی پاشو بریم بیرون.. بچه ها نگرانت بودن!
به اطراف نگاه کردم.. کنار کلبه تهیونگ یه اتاق کوچیک بود!
بلند شدم که برم اما...
اما چشمم به عکس روی طاقچه خورد!
کل خوابم برام مرور شد.. کلش یادم اومد!
+ این همون دخترس
- چی..؟
+ همون همونی که تو خوابم بود
+ همونه مطمئنم
+ اون.. اون گفت که باید به یکی کمک کنم
+ اون کیه..؟
هوسوک نگاه عجیبی بهم انداخت
-  بیا از تهیونگ بپرسیم..! اما قبلش برو یه آبی به سرو صورتت بزن

~~~
- هعی.. دختر نگرانت شدیم خوبی؟
+ آره نامجونا خوبم
هوسوک گفت
- تهیونگ عکس اون دختر که اونجا رو طاقچس..
- خواهرمه
+ چ..چی؟!!
- چطور؟
+ اون دختر.. تو خوابه من بود!
سوالی نگاهم کرد
- خب.. چیشد؟
با به یاد آوردن اون جمله دختر.. نکنه منظورش.‌..
+ هیچی.. زیاد مهم نبود
هنوزم داشت همونجوری بهم نگاه میکرد.
ولی باید میگفتم؟
اگه اون چیزی پنهان کرده باشه چی؟
به هرحال.. نمیتونم بگم
جیمین: تهیونگ یه چیزایی به ما گفت که خوبه توهم بدونی

تهیونگ:
+ راجبه قتلگاه..
ریوجین گفت
- قتلگاه؟
+ درسته، قتلگاه همون پرتگاهیه که تو نزدیکش شدی و من واقعا متاسفم.. نتونستم مواظبت باشم
-  نمیخاد شرمنده باشی.. خودم نباید نزدیک اونجا میشدم
سری تکون دادمو شروع به تعریف این کردم که اون پرتگاه چجور جاییه
+ هرکس وارد پرتگاه میشه روحش ضعیف میشه و قابلیت نفوذ توسط سایر افراد رو پیدا می کنه یعنی بقیه میتونن برم تو بدنش و کنترل ذهنشو به دست بگیرن..
+ و اینکه انرژی و هاله های منفی داره یعنی هرکی بره تمایل به خودکشی پیدا می کنه.
وقتی حرفم تموم شد به صورت رنگ پریده ریوجین برخوردم
+ بخاطر همین میترسیدم که بلایی سره خودت بیاری
- اما.. بعدش چی شد
جین در جواب ریوجین لب زد
- اون تورو تا اینجا آورد.. تهیونگ


 تهیونگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
T_EARWhere stories live. Discover now