زین دستاش و باز کرده بود ومنتظر بود برم بغلش دراز بکشم
بهم میگه ابر سبز؟ خیلی قشنگه هری مگه نه؟رفتم بغلش دراز کشیدم و سرم و روی بازو های لاغرش گذاشتم
به سقف نگاه میکرد ، برای اینکه حواسش و پرت کنم سرم و بردم توی گردنش و گفتم : هی زین.. یعنی سقف از من جذاب تره؟
خنده ی ریزی کرد و گفت : فعلا چیزی جذاب تر از تو برام وجود نداره
هری : چرا میگی فعلا ؟ باید بگی دیگه چیزی جذاب تر از تو برام وجود نداره
زین : ولی هری نمیتونم وقتی لازانیا رو دیدم بهت قول بدم که تو جذاب تر باشی
سریع از بغلش اومدم بیرون و روی تخت نشستم
با خنده گفتم : زین ؟ واقعا؟
زین : هری نمیدونی من چقدر عاشق لازانیام...اوه فاک اون بوی لعنتیش
هری : تو فهمیدی من حساسم و داری اذیتم میکنی
زین : من در مورد لازانیا با کسی شوخی ندارم هز..
هری : باید بدونی که من بهترین شو درست میکنم برات
زین : چه فایده وقتی نمیتونم بخورم بیب
اون گفت بیب؟؟؟ اون گفت بیب...
دوباره برگشتم بغلش و روی شکمش خطای فرضی کشیدم
هری : چرا نمیتونی بخوری؟
زین : چون من یه مدت طولانی غذا نخوردم برای همین معدم غذاهای سنگین و قبول نمیکنه ...حداقل تا یه مدتی !
هری : چه بلایی سر خودت آوردی؟
زین : در واقع بلایی سر خودم نیاوردم هری...چون که من...
صدای تق تق در اومد و من سریع از جام بلند شدم و کنار تخت وایسادم
پرستار اومد تو ، خانوم مهربونی بود انگار
پرستار : وقت ملاقات تمومه پسرا !
آروم رفتم توی گوش زین گفتم : زین مامانت اینجا آشنا داره فک کنم بتونه برامون یه کاری بکنه
سرش و به تایید تکون داد و به پرستار گفت : میشه به مامانم بگید بیاد تو باهاش خداحافظی کنم؟
پرستار : حتما .. ولی فقط چند دقیقه
چند ثانیه ای که تریشا وارد بشه رو صرف دیدن چشماش کردم
DU LIEST GERADE
My green clouds around your dark world |z.s|
Fanfictionدنیای ما بهم وصل شد.. همون جوری که باید میشد!