عکس کاور:] همون خنده ای که هری عاشقش شده🥺
____________________ده دقیقه ای میشد که نفساش منظم شده و بود.
از کنارش بلند شدم و رفتم رو به روی پنجره وایسادم و بیرون و نگاه کردمهیچ ایده ای نداشتم که زین چی رو تجربه کرده و چی باعث این حالش شده ، من فقط میخواستم کمکش کنم و باعث شم آروم شه حتی اگه من و فقط به چشم یه دوست ببینه .
صدای نوتیف گوشیم اومد و صفحه رو روشن کردم ، از طرف جما بود : حال زین چطوره؟ جایی برای خواب داری؟ چیزی نیاز هست بیارم؟
دلم بخاطر این نگرانی هاش گرم شد و لبخند زدم و تایپ کردم : همه چیز خوبه جما..مراقبت خودت باش و از نبودن من پیش نایل سواستفاده نکن
سریع جواب داد : شات د فاک آپ هز
اومدم جواب بدم که صدای آرومی از زین شنیدم
دیدم داره چشماش و میماله ..رفتم نزدیکشهری : خوبی؟
زین : آره فقط یه لحظه از خواب پریدم.. بیینم تو چرا نخوابیدی؟ جات راحت نیست؟ دوست داری بری خونه؟
هری : نه من جام خوبه فقط داشتم یکم با خودم فکر میکردم و اینکه خواستم تو راحت تر بخوابی
زین : خفه شو
چپ چپی نگاه کرد و خواست از جاش بلند شه
هری : کجا میری ؟
زین : دسشویی
دنبالش راه افتادم و تا دم در رفتم..نکنه توی دسشویی یه وسیله برای خودکشی پیدا کنه؟
هری : میخوای باهات بیام میترسم حالت بد بشه..هنوز بدنت ضعیفه
زین : میرم هری نگران نباش
نگاه نگرانم هنوز توی چشماش بود که در و بست
چند دقیقه توی دسشویی بود ، همیشه دسشویی هاش طولانیه ؟
هری : زین حالت خوبه؟
زین : هری اینجا دسشویی بیمارستانه و هیچ وسیله ای برای خودکشی پیدا نمیشه پس لطفا نگران نباش
از تیز بودنش خندم گرفت و منتظر موندم بیاد بیرون
در باز شد و داشت با دستمال دستش و خشک میکرد
زین : خوابم پریده هری..
هری : میخوای حرف بزنیم؟
YOU ARE READING
My green clouds around your dark world |z.s|
Fanfictionدنیای ما بهم وصل شد.. همون جوری که باید میشد!