سه روز شد، سه روز فاکی که هیچ خبری ازش ندارم...
اون حق نداره بعد اون همه چیزی که بین مون اتفاق افتاد من و اینجوری به حال خودم رها کنه.من بهش زنگ زدم ، دو بار بهش زنگ زدم ولی اون جواب نداد.. چه اتفاقی افتاده بود مگه؟ چقدر این چند روز فکر کردم که چه اشتباهی ازم سر زده که زین هیچ خبری ازم نمیگیره و حتی جواب تماسم و نمیده...
با بی حوصلگی از اتاق رفتم بیرون.
جما و مامان با سکوت بهم نگاه کردن انگار میدونستن حرف نزدن در مورد حال این روزام بهتره.. ولی من میخوام حرف بزنم.. میخوام برای اولین بار احساساتم و بریزم بیرون و بگم عاشق اون پسر شدم..
یعنی الان که شبا کابوس میبینه کیه که پیشش بخوابه و آرومش کنه؟..از فکر کردن واقعا کلافه شدم و از روی مبل بلند شدم...
صدای پچ پچ کردن جما و نایل و شنیدم ولی بی اهمیت به اونا رفتم توی آشپزخونه..
بطری آب مو برداشتم و سر کشیدم و وقتی سرم و برگردوندم نایل و دیدم که جلوی در آشپزخونه وایساده بود..
سر بطری رو بستم و نشستم روی صندلی و به نایل نگاه کردم که با خودش درگیر بود که حرف بزنه یا نه..
هری : چیزی میخوای بگی؟
نایل : اوم آره هری من ..
هری : خوبم نایل
بی حوصله از جام بلند شدم که نایل جلوم و گرفت..
نایل : بیا بریم توی اتاق و حرف بزنیم.. نظرت چیه؟
بی حرف سرم و تکون دادم و جلو تر از اون راه افتادم سمت اتاقم..
روی تخت نشستم و پاهام و توی بغلم جمع کردم..
نایل : خب...
هری : من و اون دو روز عالی رو باهم داشتیم..اما از وقتی برگشتیم هنوز نه زنگی بهم زده نه هیچی .. حتی من بهش زنگ زدم ولی اون جواب نداد.. نمیفهمم چیکار کردم .. نمیدونم چی باعث شد یهو اینجوری بشه؟ چرا همه ترکم میکنن نایل؟ مگه من چیکار میکنم؟
سعی کردم اشکام و کنترل کنم ولی واقعا کار سختی بود..
دستمالی که نایل سمتم گرفته بود و ازش گرفتم و صورتم و پاک کردم ..نایل : شاید براش یه مشکلی پیش اومده .. اون حتما برای این کارش یه توضیحی داره .. بلخره تو دوست پسرشی...
سریع از جام پریدم و سرم و تکون دادم و گفتم : نه نه من دوست پسرش نیستم.. من هیچی اون نیستم.. من هیچ ارزشی براش ندارم
نایل : اوووه هری تو داری بزرگش میکنی
هری : تو متوجه نیستی .. تو تا حالا ترک نشدی ..
نایل : من ترک نشدم آره ولی پدر مادری هم تا حالا نداشتم .. درست وقتی که تونستم بابا و ماما گفتن و یاد بگیرم اونا رو از دست دادم... تو همه ی زندگی من و میدونی ... هر کس مشکلات خودش و داره هری .. زین هم همین طور.. اگر شما واقعا باهم رابطه دارین تو میتونی فرصت توضیح دادن و بهش بدی.. باشه هری؟
ESTÁS LEYENDO
My green clouds around your dark world |z.s|
Fanficدنیای ما بهم وصل شد.. همون جوری که باید میشد!