Pt:3

2.8K 650 342
                                    


بیست و هشت نوامبر، ۳:۲۰، زین مالیک
×
-اون صندوقچه‌ست؟

+هوم

-چی توشه؟ منظورم اینه قبلا ندیده بودمش.

+مدارک، یه سری چیزای شخصی و خاطرات

-هوم

+میذارمش طبقه‌ی بالا، بهش دست نزن.

-ممنون. تا قبل از اینکه بگی قصدشو نداشتم ولی الان چرا

+میخوای بمیری؟ آدم باش

-به هر حال به من ربطی نداره که بخوام دخالت کنم.

+تو مگه نباید سرکارت باشی؟ خونه‌ای هنوز

-دیرتر میرم. ممکنه نرم

+مشکل چیه؟

-چیزی نیست. سرم درد میکنه

+هوم. استراحت کن. من باید برم سرکار. فعلا

-لی

نمیدونم کی تصمیم گرفتم به این نام صداش بزنم.

-زود برگرد. شب بیرونیم

+باشه. فعلا
×
پنجره رو بستم. امروز سردتر از روزهای قبل به نظر میرسید. شاید هم من زیادی سردم بود.

دیروز تصمیم گرفتم سیگار رو ترک کنم و این جا رو ببین، امروز سه پاکت بیشتر گرفتم.

قرص‌هام دارن تموم میشن و هنوز دنبالشون نرفتم. شاید حتی دیگه نیازی بهشون نداشته باشم.

سردردهام هردفعه شدیدتر میشن و دمای بدنم، استخون‌هام رو ذوب میکنه. گاها بدنم درد میگیره و فقط میتونم اون لحظه مرگم رو طلب کنم.

چرا هیچ چیز بدون تو خوب پیش نمیره؟
یا حتی قابل تحمل نیست؟
×
+زی

-اسم جدیده؟

+چطور تو میتونی با اون اسم مزخرف صدام کنی، من نمیتونم زی صدات کنم؟

-فکر کنم ازش خوشم بیاد.

+منتظر کسی هستی؟

-منظورت راننده شخصیمه که بیاد دنبالم و من رو به مذاکرات هسته‌ایم برسونه؟

آره خیلی وقته منتظرم فقط نمیدونم چر-

+باشه خفه شو

نمیدونم چرا اما به یکباره خندیدم.

-بهتره بریم. اگه غذا نبود شک میکردم احساساتی توی وجودم داشته باشم.

-چته؟

-چته میگم؟

+زندگی کردن با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود.

-هی پین، بذار باهات روراست باشم پسر
فقط یه احمق میتونه به عوضی‌ای مثل تو پیشنهاد زندگی زیر یک سقف رو بده. منم نمیدونم اون لحظه چم بود.

EMPTY NOTEDove le storie prendono vita. Scoprilo ora