9

226 57 20
                                    

[Love Me Now/John Legend]

"How do you sleep when the world keeps turning?
All that we built has come undone
How do you sleep when the world is burning?
Everyone answers to someone"

-لیام یبار دیگه حرفتو تکرار کن؟
با سوال زین لیام ابروهاشو بالا انداخت
-بیا.امروز. طوری. زندگی. کنیم .که .انگار . روز . آخره.چیش انقد عجیب و غیر قابل درکه زین؟
زین اخماشو توی هم کشیدو با کلافگی لیامو نگاه کرد
-لیام منظور فاکیت چیه؟ما یبار روز آخر زندگیمون کنار همو گذروندیم یادت رفته؟چرا دوست داری باز تجربش کنی؟
لیام از تصور زین لبخند زدو به موهاش خیره شد و زین درست میدونست این به چه معنیه

-بیبی بار آخری که دنیا سعی کرد ازم جدات کنه هیچکدوممون نمیدونستیم روز آخره مگه نه؟ما میتونستیم اون روزو خیلی بهتر بگذرونیم..میتونستیم شیره تک تک لحظاتشو تا آخر بکشیم و جوری خوش بگذرونیم که لبامون از خنده درد بگیره...میشد انجلو با عشق بیشتری بغل کنیو شاید اینبار میزاشتیم برای فیلم ترسناک بغلمون بشینه که بتونه برای یبار تو زندگیشم که شده حس دیدن اون فیلمارو کنار دوتا پدراش تجربه کنه
لیام دستاشو توی موهای خودش کشیدو ادامه داد
-من میترسم زین!از روزی که دنیا دوباره تورو از من بگیره میترسم...من میخوام اینبار براش آماده باشم.
نمیخوام حسرتی داشته باشیم.هیچکدوممون.
هرچیز خوبی یه پایانی داره...اینو هردوی ما میدونیم عشق من!
ولی اگه برای پایانش حاضر باشیم آیا ممکنه به سختیه قبل زیر بار تلخیش خرد بشیم؟!

زین بخاطر حرفای لیام لبخند زد.
لبخندی که خودش هم نمیدونست از کجا میاد. حرفای لیام از جدایی بود و از زهر هم تلخ تر
ولی فکر گذروندن یک روز عالی بود که زین رو به وجد میاورد
پس بلافاصله با دیدن لبخند زین لیام از جاش بلند شدو رفت تا انجلو بیدار کنه
-فرشته کوچولو وقت بیدار شدنه...باباهات میخوان برات یه داستان تعریف کنن‌.
"-آقای پین زین مالیک برای تست اینجا اومدن
-بفرستشون داخل
لیام درحالی که به پشتیه صندلی تکیه داده بودو توی راحت ترین و بیخیال ترین حالت ممکن اجازه ورودو به اون پسر داد

زینی که از استرس دستاشو جلوی بدنش به هم قفل کرده بودو انگشتاشو به هم میپیچید با تایید منشی نفس عمیقی کشید و با قدمای اهسته وارد اتاق شد
به محض ورود با دیدن لیام که پاهاشو روی میز روی هم انداخته بودو دستاشو پشت گردنش گذاشته بود تک خنده ای کردو بلافاصله با گذاشتن دستاش روی لباش جلوی خندشو گرفت

لیام که قصدی برای درست نشستن نداشت با دیدن اون پسر مومشکی با مژه های بلند و چشمای روشنه پرستیدنی چند ثانیه با دهن باز بهش نگاه کردو سعی میکرد حواسش به سمت لب های خوش فرم و صورتیه اون جلب نشه
با شنیدن صدای خنده زین اینبار این لیام بود که موجی از استرس بهش حمله کردو سریع پاهاشو پایین آورد تا درست بشینه ولی متاسفانه بخت باهاش همراهی نکردو لیوان قهوه داغ روی میز و پاهای لیام ریخت!

The Phantom [Ziam]Where stories live. Discover now