3

8.7K 1.5K 285
                                    

ᵀʰᵉ ᵏᶤᶰᵈ ᵃᶰᵈ ᵖᵘʳᵉ ᵖᵉʳᶳᵒᶰᶳ ᵃʳᵉ ᶰᵒᵗ ᶠᵒᵒˡ ᵇᵉˡᶤᵉᵛᵉ ᵗʰᵉᵐ

آدمهای مهربون و ساده احمق نیستن باور کـن
            
                                      ***
حس عجیبی به اون مردی که هودیش رو خرید داشت..یه حسی عین ناامنی.

وارد اتاق خوابگاه شد..با دیدن هوسوک که نشسته روی تخت و با آیپد توی دستش ور میره نیشخند زد

میدونست از این کار بدش میاد..ولی کی اهمیت میده؟

پرید روش که صدای اعتراض  هوسوک بلند شد:"پاشو از روم خرگوش درازززززز"

کوک خندید و انگشتای بلندش رو توی پهلوی هوسوک فرو کرد و قلقلکش داد.

صدای خنده هاشون توی اتاق کوچیک می‌پیچید

هوسوک موفق شد هولش بده و انداختش روی زمین

صدای ناله ی کوک بلند شد:"آخ..بوتی نازمممم"

هوسوک لبخند خیبثی زد:"می‌ترسی کسی بفاکت نده؟خودم بفاکت میدم"

کوک اخم وحشتناکی کرد و در حالی که از روی زمین بلند میشد گفت:"من خودم فاکرم"

هوسوک خنده ی تمسخر آمیزی کرد:"آره آره  بیبی بوی "

"عوضی!"
کوک با اخم گفت و روی تختش نشست

کمی بعد سر صحبت رو باز کرد:"روز اول ترم جدید چطور بود؟"

هوسوک شونه ای بالا انداخت:"هیچی..دانشجو های رو مخه جدید..مثبتای درس خون..و اوه..سه تا پسر تازه وارد هستن نرسیده شدن کراش دخترا...من و تو فراموش شدیم ای کوک!..قلبم شکست"
و دستشو نمایشی روی قلبش گذاشت

کوک خندید:"بیخیال..دخترای لوسی بودن..چقدر جذابن که دخترا منو فراموش کردن؟"

هوسوک با چشمای گرد به کوک نگاه کرد:"الان از خودت تعریف کردی؟"

کوک شونه ای بالا انداخت:"شاید..نگفتی چقدر جذابن"

هوسوک با چشمای قلبی صحبت کرد:"سه تا داداشن..یکیشون موهای قرمز داره و صورت کیوت..یکیشون خیلی سرد و عجیب بود..بی اعصاب به نظر میومد..موهای طوسی داشت..ولی این در برابر اصل کاری هیچی نیست"

کوک ابرویی بالا انداخت:"اصله کاری؟"

"آره..اون موهاش بلونده..فاک..خیلی جذابه..اگه میشد مخشو میزدم"

کوک خنده ی بلندی کرد:"بیخیال پسر..چیش عجیبه که موهاش بلونده؟"

هوسوک سر تکون داد:"نه نه..منظورم رفتارشه...خیلی سرد و ترسناک..وقتی نگاهت می‌کنه حس می‌کنی داره به مغزت نفوذ می‌کنه.. حس ترسناکیه ولی شده بیگ کراش دخترا".

کوک 'هوم'ـی کشید

با چیزی که شنید ابرو هاش بالا رفتن:"هر سه دندوناشون تیز بود.. انگار ومپایر باشن..یکیشون با من دوست شد و ازش پرسیدم گفت ارثی تیزه ولی خیلی جذابشون کرده"

"خیلی خب..من میرم بیرون رامن بخرم هیونگ..منتظرم بمون تا شام بخرم"

هوسوک خندید:"مهربون شدی..میخوای نرم مخ اونا رو بزنم؟؟من مال خودتمممم"

کوک چشم غره ای به هوسوک رفت با ذوق هودی جدیدش رو پوشید

هوسوک خندید:"جدیده؟باید سیوت کنم خرگوش هودی پوش..کل کمدت هودیه"

"آرههه..برگشتم برات تعریف میکنم الان گشنمه و باید غذا بخرم"

هوسوک سر تکون داد و کوک بعد پوشیدن کفشش از در بیرون رفت.

داخل راه روی کثیف قدم میزاشت..روی دیوار ها نقاشی ها و لک های مختلف بود..اهمیتی نداد و بیرون رفت.

باید سمت نزدیک ترین رستوران می‌رفت.

بعد از کمی راه رفتن و فکر کردن راجب حرفای هوسوک به رستوران رسید.
                                        ***
"مشکلت چیه؟اونا چیزی یادشون نیست و لازم نیست بریم دانشگاه ..من صدساله درسمو تموم کردم و نمی‌خوام به اون دوران فاکی برگردم"
جیمین اعتراض کرد.

تهیونگ لبخند کجی زد:"منم چهارصد ساله درسمو تموم کردم...و اوه..فکر کردی فقط بخاطر اون گاز سمت اونا میرم؟"

چشمای یونگی و جیمین گرد شد:"پس برای چیه؟"

تهیونگ نیشخندی زد و از لیوان خونی که توی دستش بود کمی خورد:"پدرش یه دوست بود..میدونی؟"

"یعنی چی؟؟"
یونگی پرسید

تهیونگ اهمیتی به سوال یونگی نداد:"بجز اون..اون پسر خوشگله"

جیمین و یونگی نگاهی با هم رد و بدل کردن.

"نمیفهمت"
زیر لب گفتن.



                                      ***
بعد از خوردن شام موضوع مغازه و هودی رو برای هوسوک تعریف کرد

هوسوک خندید:"واووو..چه جنتلمن"

کوک چشم غره ای رفت:"خفه شو..از سوکجین هیونگ خبری نداری؟"

هوسوک سر تکون داد:"نه..از وقتی با اون مرد عجیب غریب دوست شده کم میبینمش"

"آها..راستی..فردا تیپ بزنیم می‌خوام جایگاهمو توی دل دخترای دانشگاه از اون تازه واردا پس بگیرم"
بعد این هردو خندیدن.





___________________________
سلام سلام
آیم جوگیر=|

هق خب میخوام برای این یکی شرط ووت بزارم🚬🚬

شرط پارت بعد:30ووت

همین دیگه..
به من اعتمادی نیست یهو همینطوری اپ میکنم..ولی خوشحال میشم به شرط ووت برسه:)

لاو یوووووو🍻❤❤

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Donde viven las historias. Descúbrelo ahora