16

5.9K 1K 653
                                    

خسته از حموم طولانی ای که رفته بود ، خودشو روی تخت بزرگ انداخت.
مثل این که تهیونگ چند نفر رو آورده بود تا یه دستی به اتاق قدیمی بکشن و ورود مینهو به اتاق ممنوع بود و خب...
جونگ کوک واسه این که مطمعن بشه از این موضوع که اون جن لعنتی توی اتاقی که میمونه نمیاد ، وقتی داشتن لباس میخریدن خیلی...خیلی...یواشکی یه صلیب خرید.

تهیونگ زود فهمید چون اذیت میشد.
(یکی از چیزایی که ومپایرا رو اذیت میکنه صلیب و آب مقدسه)
ولی جونگ کوک با مهربونی تمام نیشخند زد و صلیب رو به عنوان یه برگ برنده داخل عمارت تهیونگ آورد.

اینجوری نه مینهو نزدیک اتاقش میشدن نه تهیونگ ، عالی نبود؟!
اون رسما بین دوتا موجود ترسناک بود و خب ...صلیب تبدیل به قلب جونگ کوک شد.

اون صلیب رو موقع ی خواب کنارش گذاشت.
′عیسی عزیزم مراقبم باش ، شب بخیر′
جونگ کوک فکر کرد و چشماش رو بست.



با صدای ′پیس پیس′ مانندی ، چشماش رو به سختی باز کرد.
بدجوری خوابش میومد.
اولین واکنشی که نشون داد دست کشیدن سمت دیگه ی تخت و مطمعن شدن از حضور معشوقش یعنی صلیب شد.
با فهمیدن که هنوز اونجاست نفس راحتی کشید و یادش افتاد یه صدای ′پیس پیس′ مانندی شنیده.
اتاق تاریک بود ، فاک.
نگاهش به کسی افتاد که توی تاریکی به دیوار تکیه داده بود.

صلیب رو جلوش گرفت.
′عیسی توروخدا!! الان وقتشه بیای و خودتو بهم ثابت کنی...بخدا کشیش میشم اگه الان بیای′

و خب پاسخی نگرفت از عیسی.

تهیونگ درحالی که به دیوار تکیه داده بود ، گفت:″نمیخوای اون آشغال رو بندازی کنار تا بتونم بیام اونجا؟!″
تهیونگ با صدای آرومی غرید.

جونگ کوک سریع گفت:″معلومه که نه!″

تهیونگ نیشخندی زد:″باشه ، شب بخیر ، بخواب نمیتونم بیام نزدیکت″

جونگ کوک مشکوک نگاهش کرد و صلیب رو به خودش نزدیک کرد.
′عیسی مثلا فرشته ام..نباید پارتی بازی کنی؟′

چشماشو بست و دراز کشید.
حس کرد پلکاش داره بازم سنگین میشه که...

یه چیز خیس روی صورتش ریخت.
اخم کرد و چشماش رو باز کرد.
و آرزو کرد کاش باز نمیکرد.

مینهو از سقف آویزون بود و داشت با دهنی که از دو طرف جر خورده بود نگاهش میکرد.
خشکش زده بود.

″اون . صلیب . رو . از . خودت . دور . کن!″
مینهو با تاکید و صدای ترسناکی گفت.
زیاد نزدیکش نبود بخاطر صلیبی که روی سینه ی جونگ کوک بود.

′عیسی میرم شیطان پرست شم ، چرا نمیای لعنتی؟′
این جمله ناخودآگاه توی ذهنش اومد.

نگاهش به تهیونگ که گوشه ی اتاق ایستاده بود ، افتاد.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang