30

5.2K 1K 467
                                    

ووت منو بدید برم:>♡♡

جونگ کوک با حرص روی صندلی چوبی نشست و با اخم به زمین خیره شد ، اون همه از درون خندیده بود که کشتن اینجوری باشه خیلی آسونه ولی...واقعا نمیتونست!
"هر وقت تونستی بکشیش بیا داخل"
تهیونگ آروم رو به صورت گرفته ی جونگ کوک گفت و از اونجا دور شد ، جونگ کوک حتی به کشتن اون پرنده ی کوچولو و بیمار نزدیک هم نشده بود!!!
"من..نمیتونم بکشمش.."
جونگ کوک نالید ، باید چیکار می کرد؟؟؟اصلا این دیگه چه قدرت مسخره ای بود؟قدرت کم بود؟؟آه بلندی کشید و از روی صندلی بلند شد ، اینجوری نمیشد!!حس بی مصرف بودن داشت!
نگاهی به پرنده ای که تکون نمیخورد و فقط نگاهش می کرد انداخت.به نظر میومد بدون این که جونگ کوک کاری کنه داشت میمرد‌.
جونگ کوک لبش رو گزید و بهش نزدیک شد ، اصلا نمیتونست مرگ اون پرنده ی کوچولو رو تصور کنه..
آهی کشید و آخرین تلاشش هم کرد ، میدونست اگه این رو نتونه پرنده بدون این که اون کاری بکنه میمیره.
"م-متاسفم.."
جونگ کوک زمزمه کرد ، هر چقدرم خودش رو توی این موضوعات قوی نشون میداد ، واقعا نمیتونست!!اون یه پرنده ی بی گناه بود که میتونست درمان بشه!البته اگه تهیونگ میزاشت!
چشم هاش رو بست و تصور کرد داره روح اون پرنده رو از بدنش بیرون میکشه ، با این که واقعا اینو نمیخواست!
این دفعه بیشتر تلاش کرد ، به نظر اون پرنده واقعا درد می کشید.
چشم هاش رو با تردید باز کرد ، اون پرنده هنوز همونجوری بود!!
فریاد خفه ای کشید و با حرص روی زمین نشست ، حداقل مطمعن بود که اونجا تمیزه‌.

تهیونگ از تراس بهش نگاه می کرد و البته که جونگ کوک متوجه نشده بود.تهیونگ دستش رو زیر چونه اش گذاشته بود و به جونگ کوک نگاه می کرد‌.

"هی چیکار می کنی؟"
صدای آشنای دوستِ جونگ کوک رو شنید ، سرش رو برگردوند و هوسوک رو دید که داره بهش نزدیک میشه ، هوسوک بو فاصله ازش ایستاد و نگاهی به جونگ‌ کوک که داشت حرکات عجیب غریبی که نشون دهنده ی کلافگیش بود رو انجام میداد ، کرد‌.
'اون داره چه غلطی میکنه؟وات د هل؟'
هوسوک با تعجب به جونگ کوک نگاه می‌کرد.

"دیگه نمیترسی."
تهیونگ زیر لب گفت و هوسوک نگاهش رو از جونگ کوک گرفت:"خب میدونم بهم آسیب نمیزنی ، چون دوسته جونگ کوکم ، میتونم هرکاری بخوام بکنم"
هوسوک با نیشخند گفت و تهیونگ نگاهش کرد و دندون های تیزش رو به رخ کشید:"اگه خیلی رو مخ بری میتونم خون تو بدنت رو تا قطره ی آخرش بیرون بکشم"
هوسوک عرق سردی رو روی کمرش حس کرد:"تهدید تو خالی نکن"
هوسوک غرید و دوباره به جونگ کوکی که روی زمین دراز کشیده بود ، داد.
"هی کوک داری چه غلطی میکنی؟"
داد زد و جونگ کوک سرش رو کمی بالا آورد و به منبع صدا نگاه کرد:"دارم تلاش میکنم قاتل شم"

هوسوک با این حرف خنده ی بلندی کرد ، آزار جونگ کوک به مورچه هم نمیرسید چه برسه—
"گوه نخور ،گمشو بیا تو هوا سرده"
هوسوک باز داد زد و تهیونگ با اخم نگاهش کرد:"داد نزن ، حس میکنم گوشم داره خون میاد"

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang