-تهیونگ-
حرف های پدر و مادرم نمیزاشتن تا با خیال راحت صبونمو بخورم
به کاسه شیر روبروم که کنفلکس هایه روش مث ادمایی که تو دریا شناور بودن خیره شدم
ادمایی که بقیه رو کنار میزدن تا خودشون بتونن به بالا برسن و بعضی هاعم قربانی قریضشون برای زنده موندن میشدن
پدرم دستشو رو شونم گذاشت که باعث شد از فکر و خیال بیرون بیام
- تهیونگ؟ اصن اهمیت دادی به حرفایی که زدیم؟
لبمو گزیدم و گیج نگاهش کردم
مادرم دستمو گرفت و انگشتاشو نوازش وار روی دستم حرکت داد :
-تهیونگ چیزی که میخوایم بگیم اینه که لازم نیست از بقیه مخفی کنی که مریضی و کلماتت نسبت به بقیه خیلی کمتره..
بی حس نگاش کردم
پدرم پوفی کشید :
-اصن میخوایم بدونیم که کسی تو دبیرستان اذیتت میکنه؟ اصن برای چی اون عددو مخفی میکنی تهیونگ؟
استینمو یکم دادم پایین و به عدد 5 روی مچ دستم نگا کردم
دستی رو اون عدد نحس کشیدم
عدد نحسی که رویامو خراب کرد
رویای خواننده شدنمو
عدد نحسی که ایندمو به باد داد
و به کلی زندگیمو تغییر داد
عدد لعنتیی که به خاطرش نمیتونستم حتی یه کلمه عم حرف بزنم چون اگه همین 5 تا کلمه ای که داشتم تموم میشد میمردم...
اونا چی میدونستن؟
هیچی
اونا هیچی ازین نمیدونستن که چقد سخته نتونی به رویات برسی. برای چی؟ برای اینکه عادی نبودی!
برای اینکه کل دنیا کلمات زیادی داشتن و رو دستشون با عددایی مث 8000 10000 به دنیا میومدن و میتونستن هر چی بخوان بگن
ولی من..
فقط با 50 تا کلمه به دنیا اومدم
کلماتی که بیشترشون رو تو بچگی مصرف کرده بودم..
هیچکی درک نمیکرد که چقد سخته اطرافیانت حرف بزنن و تو با حصرت نگاشون کنی در صورتی که میتونی حرف بزنی! ولی به خاطر اینکه کلماتت تموم نشن ساکت بمونی
هیچکی درک نمیکرد که نتونی احساساتتو با کلمات به بقیه بگی
بقض گلومو چنگ زد
حتی صدام یادم رفته بود..
مادرم اهی کشید و بازومو اروم فشار داد
-فقط میخوایم که اگه مشکلی داشتی بمون بگی.. باشه تهیونگ؟
لبخند مهربونی زد و ادامه داد
YOU ARE READING
Violet 〰️ Vkook
Fanfictionتهیونگ و جونگ کوک تو دنیایی زندگی میکنن که در زمان تولدشون به اونا تعداد کلماتی که میتونن کل زندگیشون حرف بزنن داده میشه.. حالا چی میشه اگر تهیونگ با فقط با 50 تا کلمه به دنیا بیاد؟ -------- اون برام مثل گل بنفشه بود... اولین نشونه بهار.. اولین ن...