Part ll+l

506 115 109
                                    

با دقت به دور و ورم نگا میکردم

اتاق بزرگی با یه پنجره، پنجره بزرگی که نور رو به اتاقش هدیه میورد

فرش گرد دست باف وسط اتاق با لوستر های کرمی ست بودن

ولی رنگ کرمی تنها تفاوت رنگیه اون اتاق بود!
پردهابه سفید تخت سفید دیوار هایه سفید و حتی رو تختی سفید!

از دیدن اون همه رنگ سفید کم کم چشمام داشت خسته میشد

دکور اتاقش قشنگ بود

ولی این همه بی رنگی و بی تنوعی باعث میشد فکر کنم که تو یکی از اتاق هایه تیمارستانم

هیچوقت از این رنگ خوشم نمیومد

رنگی که تو اتاق هایه بیمارایه روانی به کار برده میشد و باعث بدتر شدن حالشون میشد چه زیبایی داشت؟

رنگی که سردی ناباوری و غیر دوستانه بودن رو زیر نقاب زیبا و تمییز خودش پنهان کرده بود..

ولی همه فقط یه همون ظاهرش نگاه میکردند
چون که رنگی بود که با همه رنگ ها میتونست دوست باشه و در کنارشون باشه

اما غافل ازینکه فقط سعی داشت توجه بقیه رو از رنگ هایه دیگ به طرف خودش جلب کنه

تهیونگ جلوم نشست و دفترشو جلوم گذاشت : این اهنگ به نظرم به صدات میاد یا صدای پیانو د خالصی صدات خیلی قشنگ میشه

دفترو تو دستم گرفتم و به نوشته های کوچیک بزرگ تویه دفتر که ظاهرا در موقع صحبت با دیگران نوشته بود نگاهی انداختم :چرا حرف هایی که با بقیه میزنی رو تویه دفتری که توش اهنگاتو مینویسی، میزنی؟

سرشو پایین انداخت لبشو داخل دهنش فرو برد و غمی که تو چشماش بود کم کم خودشو نشون داد

مثل مهی کمرنگ که جنگل رو پنهان میکرد

همونطور که با غم تایپ میکرد گوشیشو جلوم گذاشت : به خاطر اینکه وقتی چشم به اهنگام میخوره یادم بیاد که هیچوقت نمیتونم حرفی بزنم
هیچوقت نمیتونم اهنگایی که از ته دلم مینویسمو بخونم این دفتر.. برام مثل همه چیزه... هر چیزی که میگم و همه احساساتم تو این دفتره..

قطره اشکی رویه گونش سرازیر شد

دستشو گرفتم و تو بغلم کشیدمش و سرشو اروم نوازش کردم :ششششش اروم باش هممون یه سری ضعفایی داریم هیچکس کامل نیست تهیونگ.. هیچکس..

اروم از خودم جداش کردم

به گونه های سرخش لبخند زدم و برای بار دوم بش گفتم :میدونستی وقتی سرخ میشی خیلی کیوت میشی؟

*فلش بک*

بارون نم نم روی اونها می‌ریخت
درسته که چتر نداشتن ولی سوزش سرمای شب نمیتونست به قلب های اون دو نفوز کنه
انگار که زمان ایستاده بود 
هر دوشون به هم دیگه و با ذهنی متفاوت خیره شده بودند
پسر کوچکتر که به خاطر پیشنهاد تهیونگ خوشحال و متعجب شده بود لبخندی از روی شادی زد ولی طولی نکشید که لبخندش محو شد :
+چرا من؟ چرا یکی دیگه نه؟ اصلا چرا خودت اونارو نمیخونی؟

Violet 〰️ Vkook Onde histórias criam vida. Descubra agora