اعتراف میکنم اشتباهی زدم کل عکسای گوشی مامانمو از چارسال پیش پاک کردم هیچکس نمیدونه کی بود
اعتراف میکنم بیماری وسواس فکری دارم
حس میکنم ی کاریو اونجور کصخلانه ای که براش برنامه ریزی کردم انجام ندم میمیرم خیلی استرس میگیرم|:
مثلا یا کلا با دست چپم ب چیزی دست نمیزنم یا بعد با دست راستم پاکش میکنم
یا اگه کنترلو طبق ریتمشون کنار پایه مبب نچینم آمریکا حمله میکنه یا مدرسه ها فردا باز میشه
عاره کلا به قول مامانم درد و مرضامم به آدم نرفتهاعتراف میکنم پنج سالم بود تو مهدکودک همش معلما بغلم میکردن یه بار یکیشون انقد منو نگه داشت که روش دستشویی کردم(روم نمیشد بگم دستشویی دارم ولی روم میشد روش دستشویی کنم)
این دختره تو مهدکودکم بود هرروز خدا لباس عروس میپوشید و تور میذاشت سرش عاخه کصخل چه حصله ای داشتی ساعت هفت صبح؟؟؟؟
اعتراف میکنم هرروز منتظر بودم عروسی بگیره|:(صدا بک گراند عکس انگار هست آیا وکیلم؟)
اعتراف میکنم یه بر یواشکی رفتم ماشینو استارت بزنم یه صدایی از خودش درآورد که خود سازنده ماشینم فکرشو نمیکرد ماشین همچین قابلیتی داشته باشه
اعتراف میکنم حتی بلد نیستم تخم مرغ درست کنم
اعتراف میکنم یه بار مامانم 7383929283 بار بهم گفت من دارم میرم بیرون حواست باشه وقتی آب برنج تموم شد زیرشو کم کنی درشو بزاری
و من گفتم باشه....
تا اینکه صدای جلز ولز شنیدم گفتم حاما بیرونه
بعد وقتی دیدم اکسیژن خونه تموم شده و فقط بوی سوختنی میاد حرف مامانم یادم اومد(خونه نسوخت ولی قابلمه و برنج چرا)(از طرف دوستم) اعتراف میکنم وقتی یکی از بچه ها تو مدرسه افتاده بود و تو دفتر بود، پیش معلما اشتباهی گفتم کاندومت پاره شد؟
اعتراف میکنم کلاس دوم تازه فهمیدم خامنه و خمینی فامیلیشون یکی نیست و داداشم نیستن و خمینی مرده و خامنه ای رئیس جمهور نیست
اعتراف میکنم هروقت میریم روستا با سنگ کون مرغ خروسا رو پاره میکنم صاحباشونم کون منو
اعتراف میکنم یه بار دفتر و جامدادیمو گم کردم مامانم تو یخچال پیداشون کرد(اصن نمیدونم هدفم از اینکه اونجا گذاشته بودمشون چی بود)