شاید این یکی رو بدونی ولی من میگم؛
عاشق وقتایی بودم که در کلاس باز میشد و
تو اونجا بودی.
با اون لبخند درخشان و دستای باز شده،
منتظر من.
و مهمتر از همه؟
بچ گفتنت.
YOU ARE READING
You Are The Reason (wincest)
Fanfictionاولین چیزی که یادمه تو بودی. خیلی کوچولو بودم. افتاده بودم زمین. گریه میکردم. بغلم کردی. اروم شدم.
page 4
شاید این یکی رو بدونی ولی من میگم؛
عاشق وقتایی بودم که در کلاس باز میشد و
تو اونجا بودی.
با اون لبخند درخشان و دستای باز شده،
منتظر من.
و مهمتر از همه؟
بچ گفتنت.