《4》

539 161 143
                                    


هیزم های ریز درشت رو داخل شومینه انداخت..
دستاش مقابل گرمای آتیش گرفت و بهم دیگه مالید..

کنار شومینه روی زمین سرد نشست و به دیواره های چوبی پشت سرش تکیه داد..

چند ماه گذشته بود اما هنوز هم این عادت ترک نکرده بود...

آلبوم قدیمی از روی میز کنار دستش برداشت و نگاهی بهش انداخت..

این آلبوم تنها چیزی بود که از لیامش از زندگی قبلیش به یادگار داشت..

این آلبوم و عکساش تمام زندگیش بود..

درست مثل تمام شب هایی که کنار لیام مینشست و آلبومشون ورق میزدند...
با هر عکس، خاطره هاشون جون میگرفت و به یادشون میخندیدن...

اما امشب با تمام اون شب ها فرق داشت یه فرق خیلی بزرگ....
دیگه لیامی درکار نبود..

دستی به آلبوم قدیمی کشید و صفحه اول به آرومی ورق زد..

روی بعضی از عکس ها چند ثانیه مکث میکرد و با لبخند بغض کهتش پایین میفرستاد..

چشم های قرمزش با نزدیک شدن به صفحات پایانی آلبوم برای پس زدن اشک هاش تقلا میکردن..
اما هر سری با چند ثانیه صبر کردن و نفس عمیق کشیدن سعی میکرد اوضاع آروم نگه داره..

دستش به آرومی روی آخرین برگه کشید و با کمی مکث برگه آخر ورق زد..

با قفل شدن چشم هاش روی آخرین عکس آلبوم اشک هاش طبق عادت هر شبش تو این چند ماه اخیر راهشونو پیدا کردن..

اون عکس
اون شب به خوبی به یاد داشت..
آخرین شبی که ورونیکا بود..
همون شب لعنتی که بالاخره دهن باز کرد و به لیام همه چیز گفت...

قطره اشکی از کناره گونش پایید افتاد و روی عکس چکید..

لبخندی زد و انگشت های کشیدش روی عکس کشید..

لبخند تلخی زمیمه حرفش کرد و آلبوم جلوی صورتش نگه داشت..

-تو به من گفته بودی همه جوره دوستم داری..
گفته بودی هیچوقت اجازه نمیدی ترکت کنم...

به اندازه تمام زندگیمون بهم قول دادی و آخرش شکستیشون..

هق هقش بین لبخند هاش خاموش شدند..

سرش دوباره سمت عقب تکیه داد و آلبوم بین بازوهاش بغل گرفت..

-دلم برات تنگ شده شکلات تلخ من..

Flash back

جیغ های دخترونه ورونیکا بین داد و بیداد های لیام خاموش میشد..

لیام داد میکشید و توجهی به دختری که با ترس بهش خیره شده بود نمیکرد..

به وسایل اتاق چنگ مینداخت و برای خالی شدن اونارو به دیوار میکوبید..

  《YOU》Where stories live. Discover now