بعد از گذشت چند دقیقه سکوت بالاخره نگاهش از قهوه تلخی که سوزان به دستش داده بود گرفت و به مرد روبهروش خیره شد...
لیام-هیچوقت بدون خبر نمیاومدی؟
دلیل این ملاقات یکهویی چیه آرجنت؟با لحن به خصوص خودش زمزمه کرد و زیر چشمی به پیرهمرد روبهروش خیره شد..
آرجنت-تو واقعا ناامیدم میکنی پسر..
با پوزخند گوشه لبش گفت و آروم از روی صندلی بلند شد..
آرجنت-چند روزی از مرگ اون دختر میگزره اما تو هنوزم به خودت نیومدی..
سیگاری که لیام به تازگی روشن کرده بود و از بین لب های خشک شدش بیرون کشید و لابهلای انگشت خودش فشرد..
آرجنت-عشق برای آدمی مثل من مثل تو مثل اون دختر یه ضعفه..
و البته مسخره...لیام-چی میخوای؟
از بین دندون های کلید شدش غرید و کمی روی صندلیش جابهجا شد..
آرجنت- خبر رسیده کارات عقب مونده پین..
برای کمک اینجام..سیگارش توی جاسیگاری چوبی مورد علاقه لیام خاموش کرد و سمت صندلیش برگشت..
لیام-من به کمکت احتیاجی ندارم..
هیچ کار عقب موندهایم ندارممطمعن زمزمه کرد و با دست به جکسون اشاره کرد..
لیام-در غیاب من جکسون کارای عقب مونده انجام میده..
آرجنت-خیلی مطمعن نیستم..
ابروهای لیام ناخداگاه بهم گره خورد و نگاهش روی جرارد قفل شد..
لیام-منظورت چیه؟
آرجنت-کاملا واضحه..
با بیخیالی زمزمه کرد و پاهاش روی هم انداخت..
دستی به عصای طلایی رنگش کشید و نگاهش از پارکت های زمین به چشم های لیام داد..آرجنت-اون پسری که روز ماموریت تو اون خونه پیداش کردی..
میدونم هنوز وقت نکردی ازش بازجویی کنیعصاش بین انگشتاش فشرد و سمت لیام گرفت..
آرجنت- و با وضعیتی که من میبینم فعلا هم وقتش نداری..
و این یعنی ریسک..
تو که میدونی این عمارت زیاد امن نیست و نگه داری یه زندانی اینجا به نفع هیچکس نیست..لیام به معنای تایید حرف جرارد سری تکون داد و به جکسون خیره شد تا دستور بده اون پسر آماده رفتن کنن...
اما با دیدن تابلو نقاشی که پشت سر جکسون به دیوار آویزون شده بود دهنش نیمه باز موند و دوباره روی صندلیش برگشت..
Pastلیام- تکون نخور لاو ممکنه خرابش کنی..
YOU ARE READING
《YOU》
Romanceبرای مَن، هیچ کس نمیتواند مثلِ "تو" باشد در فرهنگ لغتِ من مترادفِ تو، فقط توست...!