BUSINESS TRIP

595 90 10
                                    

لیسا

دینگ دینگ دینگ

با صدای ازاردهنده الارم بیدار شدم و بالافاصله خاموشش کردم. چرخیدم تا همسر خوشگلم رو ببینم ولی با دیدن جای خالیش تعجب کردم. بالافاصله بلند شدم تا برم پذیرایی رو چک کنم ولی با صدای نوتیفیکیشن گوشیم وایسادم، گوشیم رو برداشتم تا چکش کنم:

Babe❤️:

بیب من سرکارم چون کلی کار داشتم. راستی، صبحونه هم برات اماده کردم.عاشقتم.

بعد از خوندن پیام لبخند کوچیکی زدم. سریع بلند شدم تا دست و صورتم رو بشورم، بعد از اون سریع رفتم طبقه پایین تا یه صبحونه کوچیکی بخورم. چون امروز، کلی کار انجام نشده دارم. بعد از صبحونه کارامو کردم و سریع رفتم سرکار و مشغول کارام شدم.

دو ساعت بعد

صدای در رو شنیدم و سرمو اوردم بالا تا ببینم کیه:

چنگ با لبخند همیشگیش گفت: صبح بخیر میمون.

با لحن طعنه امیزی گفتم: در زدن بلدی دیگه، اره؟

چنگ دوست بچگیمه، از وقتی که پنج سالم بوده میشناسمش. تایلند باهم اشنا شدیم، همسایه همدیگه بودیم به خاطر همینه تا الان باهم دوستیم.

- نه نیازی به در زدن نیست. بیخیال حالا، میمون زنت کجاست؟

-هممم منم نمیدونم.

-یااااا تو دیگه چطور زنی هستی؟

-یه لحظه وایسا الان بهش زنگ میزنم.

سریع گوشیم رو از توی کیفم دراوردم و شماره جنی رو گرفتم. بعد از سه تا بوق جواب داد:

-سلام بیب چطوری؟

-خوبم تو چطوری؟

-منم خوبم حالا برای چی زنگ زدی؟

-خواستم بپرسم کجایی؟

-چندتا جلسه داشتم ولی چنددقیقه پیش تموم شدن.

-اها باشه. نظرت راجع به یه ناهار دو نفره چیه؟

-باشه بیب چنددقیقه دیگه اونجام.

-مراقب خودت باش بیب. دوست دارم.

-منم همینطور. بای.

گوشی رو قطع کرد و منم بعد از اینکه گوشیم رو داخل کیفم گذاشتم به چهیونگ نگاه کردم.

چنگ گفت: خب...؟

-خب چی؟

-هیچی بیخیال. بهتره برم دیگه چندتا کار مهم دارم تا انجام بدم. میبینمت میمون.

-خداحافظ سنجاب کوچولو.5 دقیقه بعداز اینکه چنگ رفت صدای در رو شنیدم، و اونجا بود که زن خوشگلم رو با تیپ خفنش دیدم.

لبخندی بهم زد و بوشه کوتاهی به لبام زد.

با لبخندم گفتم:با این لباسا حتی خوشگل تر از همیشه شدی.

جنی پرسید:دوسش داری؟

"معلومه عشقم."

پرسیدم:خب، بریم بیب؟

اونم با تکون دادن سرش اماده رفتن شد.

رستوران:

غذاها رو سفارش دادیم و همونطور که منتظر اماده شدنشون بودیم، درمورد هرچیزی که به ذهنمون میرسید حرف میزدیم.

بعد از اینکه غذاهارو اوردن مشغول خوردن شدیم و بعد از مدتی جنی یکم گلوش رو صاف کرد تا چیزی بگه.

جنی:بیب؟

لیسا:چیزی میخوای بگی عشقم؟

جنی:اممم اره، هفته بعد یه سفر کاری دارم.

لیسا:سفر کاری؟هفته بعد؟کجا؟

جنی:پاریس.همش یه هفته ست.

لیسا:یه هفته؟خیلی زیاده.

جنی با لحن جدی گفت:بیب همش یه هفته ست بعدشم، این برای کمپانیمونه.

با نگرانی گفتم:برای من مشکلی پیش نمیاد بیب ولی اونجا مراقب خودت باش خودتو تو کار غرق نکن باشه؟جنی:توهم مراقب خودت باش.

لبخند زدم و فقط در جوابش سرمو تکون دادم. بعد از غذا رفتیم خونه چون دونفریمون به خاطر کارها خسته شده بودیم و منم به منشی ام زنگ زدم تا یاداوردی کنم که رفتم خونه تا کارای شرکت رو انجام بده

اروم گفتم: بیب من به منشی ام زنگ میزنم تا یادش بندازم که شرکت نیستم باشه؟

جنی:باشه بیب منم میرم طبقه بالا لباسمو عوض میکنم.

جنی رفت تا لباساش رو عوض کنه منم شماره منشی رو گرفتم و بعد از دوتا بوق جواب داد:

منشی:سلام خانم مشکلی پیش اومده؟

گفتم:اعه نه فقط خواستم بگم که من زودتر اومدم خونه میتونی حواست به شرکت باشه؟

منشی:چشم خانم حواسم هست.

گفتم:مرسی تزویا.

با صدای شیرینی گفت:باشه میبینمت مراقب خودت باش.

فقط شونه ای بالا انداختم و رفتم پیش جنی.

گفتم: چیکار میکنی بیب؟

با استرس گفت: ب بیب فقط داشتم با دستیارم حرف میزدم.

با لحن خسته ای گفتم:باشه حالا میتونیم بخوابیم؟

جنی:اره.

روی تخت دراز کشیدم و جنی هم خودشو توی بغلم مچاله کرد و دستاش رو دور گردنم اویزون کرد، پیشونیش رو بوسیدم و با همون خوابیدیم.


اهم اهم... هلوووووو چطورینننننن

این فیک جدیدمه که واقعا باحاله و اصلا شبیه بقیه فیکایی که در مورد کای و جنی و اینا نوشتن نیست و امیدوارم که خوشتون بیاد❤

و اینکه خوشحال میشم و ووت و کامنت بزارید😊

CHEATERWhere stories live. Discover now