TRAITORS

350 67 60
                                    

جنی

تو دفترم نشسته بودم و به حرفای نایون که چندروز پیش بهم گفت فکرمیکردم. مغزم پر از سواله اینکه از کجا فهمیده منو کای باهمیم؟ تعقیبم میکنه؟

اهههههه... واقعا هیچ جوابی برای هیچکدوم از سوالام ندارم.

ولی حرفای نایون خیلی بهم استرس داده، اگه به لیسا در مورد منو کای بگه چی؟ اگه لیسا از دستم عصبانی بشه چی؟ اگه لیسا منو نبخشه چی؟

اهههههه!!!! دارم زیادی فکرمیکنم ولی مطمعنم که لیسا هنوز از قضیه منو کای خبر نداره.... یا شاید هم همه چیو میدونه؟

همینطور که تو افکار استرس زا غرق شده بودم یه نفر بدون در زد وارد اتاقم شد.

کای بوسه ریزی به لبام زد و گفت:سلام عزیزم.

با استرس گفتم:ک-کای؟ ب-بیب اینجا چیکار میکنی؟

کای با لبای اویزون گفت:چرا؟ نمیخوای اینجا باشم؟

اوههه خیلییی کیوتههه.

لپاشو کشیدم و گفتم:منظورم این نبود، اگه لیسا مارو ببینه چی؟

کای با لبخند گفت:نگران نباش، نمیبینه‌.

با گیجی پرسیدم:از کجا اینقدر مطمعنی؟

کای:چون سرش خیلی شلوغه و باید توی کلی جلسه شرکت کنه.

پرسیدم:از کجا میدونی؟

کای:بادیگاردش بهم گفت.

پرسیدم:منظورت از بادیگاردش تزویاعه؟

کای:اره همون دختره. اون بهم گفت که لیسا امروز باید توی چندتا جلسه شرکت و سرش خیلی شلوغه.

گفتم:خب؟

کای مثل یه بچه با ذوق گفت:خب ما میتونیم امروز باهم قرار بزاریم و بریم بیرون.

به رفتار کیوتش خندیدم. به خاطر همین کیوت بودنش که خیلی خوشحالم که کنارشم.

بوسه کوتاهی به لباش زدم و گفتم:باشه بریم.

کای:خب... بریم بیب؟

گفتم:تو اول برو، منم یه خورده خودمو مرتب کنم میام.

وقتی که کای رفت، منم ارایشم رو تمدید کردم و وقتی که میخواستم برم جویی در اتاق رو باز کرد.

جویی:خانم کیم؟ کجا میرین؟ و اون مرده کی بود؟

هول کردم و با صدایی که استرس ازش میبارید گفتم:ام- ا- اون مرده؟م-مشتری بود و منم میرم بیرون ناهار بخورم.

شتتت! من تا حالا جلوی جویی لکنت نداشتم صددرصد خیلی براش عجیبه.جویی:ولی کجا میس کیم؟

گفتم:یکی از رستوران های این اطراف زود برمیگردم.

جویی:ولی با کی میس کیم؟ با میس لیسا میرین؟

گفتم:نه با یکی از دوستام.

جوی با لبخند گفت: پس روز خوبی داشته باشین.

منم لبخندی بهش زدم و سریع رفتم، نمیخوام عشقم بیشتر از این منتظرم بمونه.

رستوران

داشتیم توی سکوت غذامون رو میخوردیم که حرفای نایون یادم افتاد.

"از این کارت پیشمون میشی، مطمعن باش"

"از این کارت پشیمون میشی، مطمعن باش"

این جمله پشت سر هم توی مغزم تکرار میشد و داشت دیوونم میکرد. نمیدونم چرا ولی حس میکنم  واثعا قراره از اینکارم پشیمون بشم، افکارم با صدای کای قطع شد:

کای با نگرانی گفت:بیبی خوبی؟ اصلا حواست نیست، مشکلی پیش اومده؟

گفتم:من خوبم بیب نگران نباش، فقط خستم.

کای:میخوای بریم خونه؟

گفتم:نه من خوبم.

میدونستم نگرانمه ولی نمیخواستم با گفتن حرفای نایون بیشتر از این نگرانش کنم، واقعا هم نمیدونم چرا حرفای نایون اینقدر اذیتم میکنه چون این تقصیر من نیست که قلبم منعلق به کای و دیگه لیسا رو نمیخواد.

کای:مطمعنی عزیزم؟ نگران نباش بعد از غذا میرسونمت خونه، باشه؟ تا بتونی یکم استراحت کنی.

یکی دیگه از دلیل هایی که من عاشق کای هستم، اینه که به عشقش خیلی اهمیت میده.

گفتم:مرسی عزیزم، عاشقتم.

کای با لبخند گفت:منم عاشقتم جنی.

کای بهم نزدیک شد تا جایی که لباشو روی لبام حس کردم.


ولی



اونا


نمیدونن که

یه نفر از دور داره اونارو نگاه میکنه.


یه نفر با عصبانیت گفت:خیانت کارا!!



هلوووو گایززززز😍😍😍😍اینم از پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد خوشحال میشم ووت و کامنت بزارین😘😊

به نظرتون اونی که جنی و کای رو باهم دیده کی میتونه باشه؟

CHEATERWhere stories live. Discover now