DOUBT

433 81 19
                                    

جنی به خاطر سفر کاریش الان پاریس بود و همونموقع لیسا برای کمپانیشون فقط یه سری برگه و امضا میکرد و توی جلسه های کسل کننده شرکت میکرد.

ولی لیسا نمیدونه که زنش به خاطر کار  نرفته پاریس بلکه فقط به خاطر تفریح و خوش گذرونی بوده. ولی لیسا هیچوقت همچین فکری نمیکرد چون اون به جنی اعتماد داشت و از اونجایی که جنی هیچوقت از اینجورکارا نمیکرد بهش اجازه داد و فکرمیکرد به خاطر کمپانیشون رفته.

همونطور که لیسا باید کلی برگه رو اما میکرد و توی کلی جلسه شرکت میکرد و به خاطر همین هم استرس داشت جنی به خوشگذرونی مشغول بود، بدون اینکه لیسا بدونه!

لیسا

منشیم رو صدا زدم:تزویا.

تزویا:بله خانم.

با لحن مودبانه ای گفتم:میشه برام قهوه درست کنی؟

تزویا:بله خانم فقط چنددقیقه صبر کنید.

لبخندی بهش زدم و مشغول انجام ادامه کارام شدم.

ده دقیقه بعد تزویا قهوه ام رو بهم داد. و بعد از اون شروع کردم به کار کردن تا وقتی که صدای زنگ گوشیم رو شنیدم، سریع از توی کیفم برش داشتم و بدون اینکه ببینم کیه جواب دادم:

چنگ:سلام لیسایا.

گفتم:چه خبر سنجاب.

چنگ:امشب بیکاری؟

گفتم:نمیدونم ولی بعدا چک میکنم چرا؟

چنگ:میشه امشب بیایم خونت؟

گفتم:باشه ولی با کی؟

چنگ با ذوق گفت:با اکپیمون.

گفتم:باشه اشکالی نداره، شب میبینمت چهیونگ.

چنگ:میبینمت.

بعد از اینکه قطع کردم به کارم ادامه دادم، وقتی کارم تموم شد سریع بلند شدم و به بدنم کش و قوسی دادم. چه روز خسته کننده ای بود.

سریع وسایلم رو جمع کردم تا برم خونه یکم استراحت کنم. وقتی رسیدم خوته سریع رفتم سمت اتاق مشترکم با جنی و خوابیدم.

بعد از سه ساعت  بالاخره بیدار شدم و وقتی که رفتم سمت پنجره متوجه شدم که شب شده! سریع گوشیم رو چک کردم تا ببینم ساعت چنده و ساعت 7:39 بود!!

سریع رفتم طبقه پایین تا یه چیزی درست کنم بخورم چون مثل همیشه تنهام. نمیدونم چرا ولی این چندماه جنی هیچ تایمی واسه من نداره همش توی سفرهای کاریشه حتی اگه سفر کاری هم نداشته باشه خیلی سرده ولی بعضی وقتا گوگولو ولی نه به گوگولویی چندسال پیش!

با زنگ در از فکر دراومدم و رفتم در رو باز کنم و وقتی که بازش کردم دوستانو دیدم:بم بم، سولگی، چنگ و دوست دخترش جیسو.

بم بم:چه خبر رفیق.

سولگی:اره چه خبرا لیز.

چنگ:سلام میمون.

جیسو:سلام لیسایا.

گقتن:سلام بچه ها.

و جوری همو بغل کردیم انگار سالیان ساله که همدیگه رو ندیدیم. بعد از بغل طولانی که داشتیم بالاخره تصمیم گرفتم که دعوتشون کنم داخل و اوناهم رفتن سمت پذیرایی.

سولگی پیشنهاد داد:بچه ها نظرتون چیه یکم فیلم ببینیم؟

گفتم:فکر خوبیه.

و باهم دیگه فیلم دیدیم. بعد از یکساعن بالاخره بم بم حرف زد:

بم بم:راستی لیسا زنت کجاس؟

جیسو، چنگ و سولگی هم سرشون رو تکون دادن انگار اوناهم همین سوال رو داشتن.

گفتم:واسه سفر کاریش رفته پاریس.

جیسو پرسید:چند روز؟

گفتم:فقط یه هفته.

سولگی پرسید:سفر کاری؟

و من درجوابش سرم رو تکون دادم.

سولگی:ولی جویی گفتش که هیج سفرکاری توی این هفته ندارن به خاطر همینم خونه ست چون یه هفته برنامه ای  کاری نداره.

جویی منشی جنیه و دختر دایی سولگی هم هست.

گفتم:ولی جنی گفت که سفرکاری داره.

بعد از این حرفم سکوت حکم فرما شد! تاوقتی که بم بم سکوت رو شکست.

بم بم هول هولکی گفت:به هرحال لیسا من باید برم دیر شده.

سولگی:منم همینطور فردا کلی کار نهم دارم که باید انجام بدم.

چنگ:اره ماهم دیگه باید بریم لیسا.

گفتم:خب باشه. بعدا میبینمتون مراقب خودتون باشین.

باهم گفتن:توهم همینطور خداحافظ.

با اینکه رفتن ولی ذهنم هنوز به خاطر حرف سولگی درگیره.
من مطمعنم که سولگی راست گفته ولی چرا جنی بهم دروغ گفت؟ واقعا گیج شدم.
سریع سرم رو تکون دادم تا از شر افکارن خلاص بشم، سمت اتاقمون رفتم تا استراحت کنم چون مطمعنم فردا یه روز خسته کننده دیگه ست.
ولی قبل از اینکه بخوابم به جنی فکرکردم پس گوشیم رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم ببینم امروز چیکار کرده و بهش شب بخیرهم بگم.

ولی هنوز بعد از 6 تا تماس جواب نداده. فکرکنم خوابیده، فردا صبح بهش پیام میدم.

از روی تخت بلند شدم و رفتم دوش اب گرم بگیرم بعد از 15 دقیقه حموم بالاخره کارم تموم شد و رفتم خوابیدم.



هلو گایززز😍😍

اینم از پارت جدید امیدوارم که خوشتون بیاد❤

خوشحال میشم ووت و کامنت هم بزارید😍😍😘

نمیدونم چرا حس میکنم این پارت یه جوری شد😐

CHEATERWhere stories live. Discover now