Hiddlesworth part 4

538 64 3
                                    

-ادیت نشده-
کامنت نذارین
___________________________________________

🔥low smut🔥

سرشو بالا آورد و نگاهامون تو هم قفل شد ... تو چشمای هم زل زده بودیم و هر لحظه سرامون به هم نزدیک تر میشد. دستشو بالا آورد و آروم رو خط فکم کشید تا به لبم رسید. درحینی که لبمو نوازش می‌کرد دست دیگشم بالا آورد و طرف دیگه ی صورتم گذاشت.. مکش خاصی بینمون ایجاد شده بود. یک نیروی مغناطیسی...
کریس صورتمو به سمت خودش کشید و لبامونو روهم گذاشتیم. یک لحظه تمام اتفاقات اطرافم از جریان افتاد. فقط و فقط احساس بود. لبای خوش طعمشو تو دهنم می‌کشیدم... وقتی برای نفس گرفتن دهنامونو باز کردیم کریس آروم زبونشو وارد دهن من کرد و منم استقبالش کردم. زبونامون توهم می‌پیچید...
تنها چیزی که تو اون لحظه می‌شنیدم صدای ضربان قلبم و نفسای تندم بود. کریس دستشو روی سینم گذاشت و منو هل داد تا رو مبل دراز بکشم. لباشو از لبام جدا کردو به سمت لاله ی گوشم‌ رفت... اول یکم مکیدش و بعد آروم یک گاز ازش گرفت و به سمت پایین حرکت کرد.. خط فکمو تا رسیدن به گردنم بوسه های ریزی زد. وقتی به گردنم رسید سرشو بیشتر توش فرو کرد و نفس گرفت. سرشو یکم بالاتر اوردو شروع کرد به کیس مارک زدن. می‌مکید و بعضی موقع ها گاز می‌گرفت. سرشو بالا آورد و با صدایی خشدار و آروم گفت «دلم میخواد بقیه هم بدونن که تو ازاین به بعد مال منی» ناله ی خفه‌ای کردم و گذاشتم تا به کارش ادامه بده. نگاهش و به دکمه های پیرهنم دوخت و ابروشو بالا داد. وقتی فهمیدم قصدش چیه با صدای یکم خشن گفتم «نه کریس این پیرهن خیلی گرونه» پوزخند معناداری زد و یقه ی پیرهنمو گرفت و پارش کرد، صدای ریختن دکمه‌هاش رو زمین بلند شد. خندیدم و سرمو گذاشتم لبه ی مبل. کریس سرشو پایین بردو لباشو رو خط بین دو سینم گذاشت و شروع کرد به مکیدن. دهنشو به سمت یکی از سینه هام راهنمایی کرد. با دهنش نوک سینمو می‌مکید و گاز می‌گرفت و همزمان با دست دیگش با اون سینم بازی می‌کرد. سینمو بیشتر به دهنش فشار دادم «هوووم» ...
زبون داغشو از روی سینم تا نافم کشید. دور نافمو با زبونش خیس کرد و یهو از سر جاش پاشد. با تعجب بهش نگاه کردم. به سمت یکی از اتاقا رفت که دیگه من نمی‌تونستم ببینمش. تا می‌خواستم دوباره سرمو رو مبل بذارم دستشو زیر سرم گذاشت و یک پارچه ی باریک مشکی رو روی چشمام گذاشت و از پشت محکمش کرد. دستامم گرفت و بالای سرم برد و با کمربندش بهم بستشون. زمزمه کردم «چ کار می‌کنی» از صداش فهمیدم که داره دور میشه «بیبی بوی من نباید بفهمه ددیش قرارع چ کار کنه»...
چند لحظه گذشت که صدای پای کریسو شنیدم. با حس کردن یک شی فلزی خیلی سرد روی سینم لرزیدم. کریس آروم گفت «هیشش. آروم باش».. صداش ادمو رام می‌کرد...
اون جسمو از روی سینم به سمت بقیه ی شکمم برد. روی شکمم می‌کشیدش و منم کمرمو به جهت مخالفش تکون می‌دادم. با صدای خشدارش گفت «اروم بدبوی. ددی فقط یکم حوس بستنی کرده» و یک تیکه‌ی نسبتا بزرگ بستنی رو نافم گذاشت. به خودم لرزیدم و اه کشداری کشیدم. حس کردم کریس سرشو پایین برده و با لمس نفسای داغش روی بدنم مطمئن شدم. «بهتره خیلی تکون نخوری بیبی، دوست ندارم مبلم کثیف شه»...

________
میذارم بازم⁦♥️⁩

superheroes oneshots [marvel & DC]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora