Part 5⭐

3.6K 640 127
                                    

نمیدونست باید چطور با تهیونگ مواجه بشه، اون فقط داشت به اون خواب فکر میکرد، خوابی که قرار بود واقعی بشه، هر بار که بهش فکر میکرد بیشتر حس بدبختی میکرد، دوست داشت مثل یک پسر بچه کوچک لجباز انقدر گریه کنه و پاش رو به زمین بکوبه تا شاید رئیس کمپانیش رضایت بده این فیلم رو بازی نکنه، اون هنوز توی آرامش زندگی میکرد، هنوز خبری از این فیلم جایی درز نکرده بود و میدونست بلافاصله بعد از پخش شدنش باید با همین آرامش نسبی هم خداحافظی کنه!
نگاهی به خودش داخل آیینه انداخت، لباس های گشاد و مسخره و سنگینی که برای عکس برداری به تن کرده بود اصلا بهش نمیومد اما همه اصرار داشتن که خوشتیپ ترین کسیه که توی این لباس دیدن، با این حال همین لباس خیلی از داستان رو براش لو داده بود، پس قرار بود ولیعهد بشه!
مینهیون وارد اتاق گریم شد و سر تا پای جونگکوک رو برانداز کرد و در آخر با خنده گفت:
- لباس تو تنت زار میزنه!
اما بعد از دیدن چشم غره ای که انتظارش رو داشت با خنده روی روی مبلی نشست و از داخل آیینه بهش خیره شد:
- فردا میریم شهرک سینمایی! و باید بگم که خارج از سئوله!
جونگکوک بهت زده برگشت و با حالتی عصبی گفت:
- خارج از سئوله؟ یعنی چی؟ باید هی رفت و آمد کنم؟
- روزایی که پشت هم ضبط داری توی یه هتل یا سوئیت همونجا میمونین!
جونگکوک چند ثانیه ای بهش نگاه کرد:
- میمونیم؟
مینهیون خمیازه کنان سرش رو به نشونه ی تائید تکون داد و برگه های برنامه ی ضبط هارو چک کرد:
- آره بازیگرای نقش اصلی میمونین!
زبون باز کرد تا حرفی بزنه اما ترجیح داد سکوت کنه، خونه ی عزیزش رو هم باید به خاطر این فیلم لعنتی ول میکرد؟ تا میخواست دستی به موهاش بکشه با یادآوری کلاه گیس لعنتی ای که سرش بود کلافه لعنتی زیر لب فرستاد و کنار مینهیون نشست.
نمیخواست، نمیتونست، و نمیکشید! واقعا این جایی که الان بود رو نمیخواست! مینهیون نگاهی به اخم های توی هم گره خوردش انداخت و آهی کشید:
- زودی تموم میشه انقدر غصه نخور!
- ما حتی یک قسمتم ضبط نکردیم! هنوز هیچی شروع نشده که بخواد تموم شه...
به سمت مینهیون برگشت و بعد از مکث طولانی ای گفت:
- نمیشه... از کمپانی بخوای بیخیال این قضیه بشه؟ منم انقدر روی آلبوم بعدیم کار میکنم که بترکونه و همه ی خسارتاشو جبران کنه! اصلا چرا من باید بازی کنم؟ چرا منو انتخاب کردن؟ بدبخت تر از من پیدا نکردن بیاد این نقش رو بازی کنه؟ دلم میخواد برم اون مدرک لعنتی بازیگریمو بسوزونم! چرا فقط یه رشته ی موسیقی رو توی دانشگاه نخوندم؟ جایی میشناسی ماشین زمان بفروشن؟ میخوام برگردم عقب تا این گند کاریمو درست کنم. اصلا میخوام برگردم به روزی که وارد این کمپانی لعنتی شدم! مگه کمپانی قبلیم چش بود اومدم اینجا؟ تازه منیجرمم خیلی بهتر بود... حداقل انقدر غر نمیزد و میذاشت هر کاری دلم بخواد انجام بدم!
مینهیون که مثل همیشه با حوصله به حرف هاش گوش داده بود بعد از تموم شدن غرغرایی که بیشتر شبیه حرف هایی بود که روی دلش سنگینی میکرد گفت:
- خیلی خب... آروم باش توام... قرار نیست پورن بازی کنی که! یه فیلم عادیه!
جونگکوک بهت زده بهش نگاه کرد و با حرص دست هاش رو مشت کرد:
- فیلم عادی؟ تو به این میگی عادی؟ من قراره اون لعنتیو ببوسم! این کجاش عادیه؟ پورن استار شدن خیلی بهتر از اینه، این قضیه حتی توی دنیا هم جا نیفتاده اونوقت این کارگردان با خودش چی فکر کرده که میخواد یه فیلم لعنتی درباره ی داستان عشق دوتا پسر رو توی کشوری مثل اینجا بسازه؟
- خیلی خب آروم تر... الان صداتو میشنون!
به پشتی اون مبل تکیه داد و لبش رو گزید، اون تازه داشت با همه چیز کنار میومد تا اینکه اون فیلمنامه ی لعنتی رو باز کرد:
- هیونگ نمیتونی نجاتم بدی؟ باور کن من قبل فیلم برداری خودمو میکشم!
مینهیون که خودش هم دلش برای جونگکوک میسوخت آهی کشید اما حرفی نزد، کاری از دست اون بر نمیومد! به سمتش برگشت و به چهره ی آشفتش نگاهی انداخت و در حالی که یقه ی لباسش رو مرتب میکرد گفت:
- همه چیز اونقدری که تصور میکنی بد نیست! یادته چند روز برای اینکه نمیتونی با یه غریبه مثل تهیونگ آشنا بشی خودتو کشتی؟ آخرش الان راه به راه باهم میگید میخندید! خونشم که میری! از کجا معلوم شاید واقعا عاشقش شدی.
جونگکوک چند ثانیه با حرص بهش نگاه کرد و در آخر لگدی به پای بیچاره ی مینهیون زد:
- انقدر راحت با این قضیه که بخوام بهت خیانت کنم کنار میای؟
مینهیون که از برگشتن این روحیه جونگکوک خوشحال بود لبخندی زد اما بعد با ناراحتی گفت:
- من توی این مثلث عشقی برنده نمیشم! تو رو با عشق جدیدت تنها میزارم.
با قیافه ای کج شده به مینهیون نگاه کرد و درحالی که پا میشد گفت:
- باز یه چی گفتم جوگیر شدی!
مینهیون خندید و اون هم به دنبالش بلند شد و از اتاق گریم خارج شد تا به صحنه ی عکس برداری برن:
- خیلی خب ناراحت نشو! من برای به دست آوردنت تا آخر با تهیونگ میجنگم.
جونگکوک که از شنیدن این حرف ها حس میکرد موهای تنش سیخ شدن به خودش لرزید و تا میخواست باز هم ناسزایی به مینهیون بفرسته با دیدن تهیونگ وسط سن عکس برداری سر جاش خشک شد و همونطور مات و مبهوت بهش نگاه کرد، خب باید بهش حق میدادن! اون لعنتی رو برای اولین بار با موهای مشکی میدید، هرچند که کلاه گیس بود اما نمیتونست توی ذهنش از این فکر که چقدر بهش میاد دست برداره.
اون با شمشیری که به دست گرفته بود و با ژست هایی که میگرفت و لباس تمام مشکی ای که به تن داشت جوری تحسین برانگیز بود که حتی عکاس هم مدام ازش تعریف میکرد و همین ها باعث شد که اون اصلا اعتماد به نفس ظاهر شدن روی اون سن رو نداشته باشه، مخصوصا اگه تهیونگ هم قرار بود اونجا بایسته و بهش نگاه کنه!
نمیدونست چقدر گذشت و چند دقیقه همونطور بهش خیره موند اما وقتی به خودش اومد که تهیونگ درست مقابلش ایستاده بود و اون لحظه حس شوک و هجوم افکاری که این چند وقت همراهش بود باعث شد مثل احمق ها لال بشه و حتی نتونه به یاد بیاره که تهیونگ وقتی جلو اومد چی گفته بود.
- حالت خوبه؟
آب دهانش رو قورت داد و گیج شده نگاهی به اطرافش انداخت، در واقع بیشتر از اون نمیتونست به چشم های مقابلش خیره بشه، هنوز صحنه ی اون خواب لعنتی جلوی چشم هاش بود و نمیتونست درست با تهیونگ رفتار کنه.
- هی حالت خوبه؟ چرا چیزی نمیگی؟
چند باری خودش رو لعنت کرد و بالاخره بعد از نفس عمیقی گفت:
- خوبم... خوبم... فقط...
تهیونگ چند ثانیه ای منتظر ادامه ی حرفش موند اما اون باز سکوت کرده بود:
- هووم؟ فقط چی؟
- اممم... فقط ... این رنگ مو خیلی بهت میاد!
ناخوداگاه لبخندی روی لب های تهیونگ نشست:
- پس برای همین نمیتونستی دست از نگاه کردنم برداری!
خب منطقی بود که بعد از شنیدن این حرف هزاران بار خودش رو لعنت کنه و این کارو هم کرد اما در جواب اون هم لبخندی زد:
- شاید!
- جونگکوک شی... اگه آماده اید لطفا بیاید روی سن!
با شنیدن صدای عکاس هردو سرشون رو برگردوندند و قبل از اینکه جونگکوک به سمت عکاس بره تهیونگ گفت:
- فکر کنم منم نتونم نگاهمو ازت بگیرم!
اگه این شناخت نسبی که از تهیونگ  به دست آورده بود رو نداشت صد در صد فکر میکرد که اون داره باهاش لاس میزنه، اما خب میدونست اون فقط خیلی راحت همه چیز رو میگه و کسی که عاشق مدیر برنامشه نمیاد با یک پسر لاس بزنه پس فقط عقلش رو مجاب کرد که لبخندی به لب بیاره و با چند بار نفس عمیق کشیدن برای از بین بردن استرسش به سمت سن بره.
................

STAR ( Season 2) | VkookWhere stories live. Discover now