پلک هاش رو بهم فشرد و به خاطر سردردی که باعث می شد نتونه چشم هاش رو باز کنه ناله ای کرد و وقتی متوجه شد نمی تونه دستش رو تکون بده و انگار چیز سنگینی روشه به سختی لای پلک هاش رو باز کرد، چشم هاش کمی تار می دید پس چند بار پلک زد و وقتی دیدش واضح شد با دیدن جونگکوک که سرش روی بازوش بود و خودش هم دستش رو دور کمرش انداخته شوکه شد و سرش رو عقب آورد.
کم کم تمام اتفاقات دیشب رو به یاد آورد و با چشم های درشت شده باز سرش رو عقب آورد و به چهره ی غرق خواب جونگکوک خیره شد، اون خاطرات واقعی بودن یا توی خواب دیده بودشون؟
نمی تونست به خوبی تشخیص بده و گیج شده بود و از طرفی قلبش از هیجان اوج گرفته بود و محکم به قفسه ی سینه اش کوبیده می شد.
- چرا انقد تکون می خوری..
با شنیدن صدای دورگه ی جونگکوک سریع بازوش رو از زیر سرش بیرون کشید، به آرنجش تکیه داد و به جونگکوک که از اعتراض کارش اخم هاش رو توی هم کرده بود و با پلک های نیمه بازش بهش خیره بود نگاه کرد:
- ببینم دیشب چه اتفاقی افتاد؟
جونگکوک دوباره چشم هاش رو بست و پتو رو بیشتر روی خودش کشید:
- چه اتفاقی قرار بود بیوفته؟
تهیونگ لحظه ای دلش از
این که نکنه همش خواب بوده باشه تکون خورد، به امید این که همش واقعیت داشت با شک و تردید گفت:
- تو دیشب چی بهم گفتی؟
اون که می دونست قطعا تهیونگ به خاطر مستیش گیج شده لبخندی زد اما در جوابش به اذیت کردنش ادامه داد:
- چه سوالیه می پرسی؟ دیشب صد تا چیز بهت گفتم!
تهیونگ که واقعا دلش داشت بالا میومد روی تخت نشست و با حرص نگاش کرد:
- یعنی همش خواب بود؟ تو دیشب منو مست نکردی؟ بعدش ... بعدش...
جونگکوک به سختی جلوی خنده اش رو گرفت و تهیونگ هم که از سردردش کلافه بود کمی شقیقه هاش رو ماساژ داد و با خودش گفت:
- یعنی خواب بود؟
جونگکوک پتو رو بالا تر کشید تا تهیونگ خنده اش رو نبینه، نمی دونست چرا اما از اذیت کردنش خوشش میومد:
- چی می گی؟ بزار بخوابم هنوز ساعت گوشی زنگ نخورده پس وقت داریم بخوابیم!
دستی به موهاش کشید و سرش رو برگردوند و به بطری خالی مشروب و کاغذ رنگی های روی میز نگاه کرد، همه چیز شبیه به واقعیت بود فقط نمی دونست اون حرف ها واقعا زده شده بود یا نه:
- کوک... می شه بهم بگی؟ دیشب وقتی مست شدم چیا گفتی؟
پتو رو پایین آورد و چند ثانیه ای به چشم های منتظر تهیونگ خیره موند و در آخر کمی بلند شد و در حالی که دست تهیونگ رو می کشید وادارش کرد تا دوباره روی تخت دراز بکشه، دوباره سرش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و چشم هاش رو بست:
YOU ARE READING
STAR ( Season 2) | Vkook
FanfictionWhen A Star Disappears وقتی ستاره ای ناپدید میشود (فصل دوم) -تمام شده- قسمتی از فیک: - میدونی اولین بوسه ی دنیا چطوری شکل گرفت؟ جونگکوک نگاه خمارش رو به تهیونگ دوخت و حلقه ی دست هاش رو دور گردن تهیونگ محکم تر کرد: - نه... چطور... تهیونگ نگاهی...