Part 17⭐

3.7K 560 505
                                    

پلک هاش رو بهم فشرد و به خاطر سردردی که باعث می شد نتونه چشم هاش رو باز کنه ناله ای کرد و وقتی متوجه شد نمی تونه دستش رو تکون بده و انگار چیز سنگینی روشه به سختی لای پلک هاش رو باز کرد، چشم هاش کمی تار می دید پس چند بار پلک زد و وقتی دیدش واضح شد با دیدن جونگکوک که سرش روی بازوش بود و خودش هم دستش رو دور کمرش انداخته شوکه شد و سرش رو عقب آورد.

کم کم تمام اتفاقات دیشب رو به یاد آورد و با چشم های درشت شده باز سرش رو عقب آورد و به چهره ی غرق خواب جونگکوک خیره شد، اون خاطرات واقعی بودن یا توی خواب دیده بودشون؟

نمی تونست به خوبی تشخیص بده و گیج شده بود و از طرفی قلبش از هیجان اوج گرفته بود و محکم به قفسه ی سینه اش کوبیده می شد.

- چرا انقد تکون می خوری..

با شنیدن صدای دورگه ی جونگکوک سریع بازوش رو از زیر سرش بیرون کشید، به آرنجش تکیه داد و به جونگکوک که از اعتراض کارش اخم هاش رو توی هم کرده بود و با پلک های نیمه بازش بهش خیره بود نگاه کرد:

- ببینم دیشب چه اتفاقی افتاد؟

جونگکوک دوباره چشم هاش رو بست و پتو رو بیشتر روی خودش کشید:

- چه اتفاقی قرار بود بیوفته؟

تهیونگ لحظه ای دلش از

این که نکنه همش خواب بوده باشه تکون خورد، به امید این که همش واقعیت داشت با شک و تردید گفت:

- تو دیشب چی بهم گفتی؟

اون که می دونست قطعا تهیونگ به خاطر مستیش گیج شده لبخندی زد اما در جوابش به اذیت کردنش ادامه داد:

- چه سوالیه می پرسی؟ دیشب صد تا چیز بهت گفتم!

تهیونگ که واقعا دلش داشت بالا میومد روی تخت نشست و با حرص نگاش کرد:

- یعنی همش خواب بود؟ تو دیشب منو مست نکردی؟ بعدش ... بعدش...

جونگکوک به سختی جلوی خنده اش رو گرفت و تهیونگ هم که از سردردش کلافه بود کمی شقیقه هاش رو ماساژ داد و با خودش گفت:

- یعنی خواب بود؟

جونگکوک پتو رو بالا تر کشید تا تهیونگ خنده اش رو نبینه، نمی دونست چرا اما از اذیت کردنش خوشش میومد:

- چی می گی؟ بزار بخوابم هنوز ساعت گوشی زنگ نخورده‌ پس وقت داریم بخوابیم!

دستی به موهاش کشید و سرش رو برگردوند و به بطری خالی مشروب و کاغذ رنگی های روی میز نگاه کرد، همه چیز شبیه به واقعیت بود فقط نمی دونست اون حرف ها واقعا زده شده بود یا نه:

- کوک... می شه بهم بگی؟ دیشب وقتی مست شدم چیا گفتی؟

پتو رو پایین آورد و چند ثانیه ای به چشم های منتظر تهیونگ خیره موند و در آخر کمی بلند شد و در حالی که دست تهیونگ رو می کشید وادارش کرد تا دوباره روی تخت دراز بکشه، دوباره سرش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و چشم هاش رو بست:

STAR ( Season 2) | VkookWhere stories live. Discover now