part •4•

98 21 4
                                    

🏯

طبق خواسته شاهزاده خانم دیدار اول قرار بود توی قصر انجام بشه .

و حالا چانیول دستاشو از پشت گره کرده بود و توی باغ منتظر شاهزاده بود.

اون درحال تماشای آسمون بود که با صدای آروم و مهربونی که بهش سلام کرد برگشت و به دختر روبه روش که با چهره آرومی تعظیم کرد نگاه کرد .

متقابلن تعظیم کرد و لبخند کوچیکی زد.

_خوشبختم!

چانیول با مهربونی لب زد .

شاهزاده خانم لبخند زد

+من هم خوشبختم شاهزاده!

...


چند دقیقه ای گذشته بود و حالا جو بین اون دو شاهزاده دانا صمیمی تر شده بود.

+خب حقیقت اینه که من با این که باید بانوی خوبی باشم علاقه شدیدی به تیر اندازی و مبارزه دارم...و خب بیشتر وقتم رو با تمرین میگذرونم...
شما چطور سرورم؟!

چانیول تعجبش رو پشت چشمای مهربونش نگه داشت و ادامه داد

_این عالیه بانو کیم من اکثر اوقات تیر ازندازی میکنم و یا مطالعه دارم و خب دوس دارم تقریبا هر چیزی رو بلد باشم...!

کمی مکث کرد و سرجاش ایستاد.

_نظرتون درمورد اینکه صحبتمون رو در حین تیر اندازی ادامه بدیم چیه؟!

اینبار شاهزاده خانم لبخند زد و با کمال میل این پیشنهاد رو پذیرفت.

و اونا رفتن تا برای چند دقیقه برای این کار آماده بشن.


....

حالا چانیول لباس مخصوصش رو پوشیده بود و منتظر شاهزاده خانم بود.

این عجیب بود با اینکه این دختر با همه دختر هایی که باهاشون ملاقات داشته فرق داشت اما بازم نمیتونست اون رو به عنوان همسر خودش بپذیره ، اون واقعا مهربون ، جذاب و دانا بود !

پس مشکل کجاس چرا چان نمیتونست بهش علاقه داشته باشه؟!

با صدای ندیمش که خبر داد شاهزاده خانم آماده شدن از فکر بیرون اومد و سمت جایگاه تیر اندازی رفت.

_شما شروع کنید بانو کیم!

شاهزاده خانم نگاه کوچیکی به چانیول انداخت و بعد تیرکمانش رو توی دستاش گرفت و تیر رو روی تیغه تنظیم کرد و کمان رو کشید.

بعد از چند ثانیه تیر رو پرتاب کرد و تیر درست کنار نقطه وسط صفحه برخورد کرد.

حالا نوبت چان بود.

اون لبخندی زد و یک دسته تیر از داخل میله برداشت و تیر هارو با ضرب روی زمین کوبید طوری که تیر ها روی زمین فرو رفتن و حالت ایستاده پیدا کردن.

°•Baby Don't Cry•°Where stories live. Discover now