گایز خییییلیییی تعداد ووت ها پایینه :|
خواستم تشکر کنم انقدر لطف دارین ب ما😐🤚🏼
____________________________________________🏯
جونگین به ماه خیره شده بود.
+اوماا؟حواست بهم هس!تو داری نگام میکنی مگه نه؟من دارم همه تلاشمو میکنم اوما...دارم تلاشمو میکنم که مراقب خودمون باشم...
باصدای آشنایی کههر لحظه بهش نزدیک تر میشد به سمت صدا برگشت.
_قرباااان!....جناب مشاوررر...آوهه...قر...قربان
دختر بالاخره ایستاد و همینطور که نفس نفس میزد سرشو تکون داد.
جونگین با دیدن اون دختر با نعجب بهش خیره شد
+عا...ب...ببانو!؟
دختر با دستش از چوبه روی پل گرفت تا کمی نفس بگیره!
_قربان!
اینبار جونگین بااحتیاط بازوی دختر رو گرفت
+چه اتفاقی افتاده بانو کیم؟
دختر با احتیاط به اطراف نگاه کرد و به جلو خم شد
_شاه...شاهزاده در خطرن!
جونگین با ترس و بهت به دختر خیره شد
+چی؟ینی چی از کجا میدونید؟
_عاا....من داشتم قدم میزدم خودم دیدم یکی از ندیمه های قصر وزرای شرق یه کیسه پول به همراه یه کیسه پودر به یه بانو داد .
+خب؟دیگه چی؟
_اون اون گفت باید برای جناب پارک استفادش کنه....گفت هر روز دو وعده ازش استفاده کنه و بعد کار تمومه!
جونگین لباشو رو هم فشار داد و به اطراف نگاه کرد
_این چیزی بود که شنیدم و البته من ندیممو فرستادم تا ببینه اون بانوی کدوم قصره
جونگین سرشو تکون داد
+خوبه !
_الانا دیگه میاد
چند دقیقه بعد بود که ندیمه بانو کیم با سرعت سمتوشن میدوید با رسیدن به مشاور و بانو ادای احترام کرد
_چی شد؟چیزی فهمیدی اینهِو؟
دختر لب زد
+بانوی من اون دختر از بانوان آشپزخانه بود!
_چی دقیق تر بگو چیز بیشتری نفهمیدی؟
+اینجور که بنظر میومد توی آشپزخانه قصر ولیعهد کار میکنه!
جونگین ک جنی با بهت بهم خیره شدن و جونگین با حرص و کلافگی دندون هاش رو روی هم فشار داد.
+به حصابتون میرسم بی مصرفا...من میرم تا زود تر جلوشون رو بگیرم ، از کمکتون ممنون بانو کیم !
VOUS LISEZ
°•Baby Don't Cry•°
Fiction Historique*فلش بک* +به عشق اعتقاد داری؟! _آره ؛ تا وقتی تو هستی... *پایان فلش بک* بی توجه به اشکاش که بی امون روی گونه هاش میریختن فریاد کشید _الان کجاییی...پس چرا ندارمت لعنتییی.... .............~............. وضعیت : ~درحال آپ~ کاپل : چانبک ، هونهان ، جنکا...