Part •12•

59 17 1
                                    

های های^^

گایز ووت یادتون نره💕

____________________________________________

🏯

فرمانده خوابگاه با صدای بلندی لب باز کرد

+همه به صف شن! عجله کنید ، همه به صف شن..

سهون به مانور خوابگاه نگا کرد و قبل از اینکه به ایستادن سربازا اهمیتی بده آروم لب زد

_نیازی به رفتن به قصر بزرگ نیست.

همنجا صحبت میکنم.

مامور اطاعت کرد و سهون به سرباز هایی که حالا در صف های مرتب ایستاده بودند نگاه کرد.

هر یک رو از نظر می گذروند و چهره هر کدکم رو به خاطر میسپارد.

نفس کوتاهی کشید و لب باز‌کرد تا صحبت هاش رو شروع کنه.

_من افسر نگهبانی.....

هنوز جمله اول رو تموم نکرده بود که با دیدن اون سرباز حرفش رو قطع کرد.

به اون پسر خیره شد و لب هاشو زبون زد.

به پسر تازه کار که با دیدن این وضعیت سرشو پایین انداخته بود تا گونه های قرپزش مشخص نشه نگاه کرد ، فکرشو جمع کرد و چند ثانیه طول کشید تا دوباره به صحبت هاش برگرده.

....

آخرین جمله رو هم به پایان رسوند و سمت دفترش رفت تا حکم هر سرباز رو برای مسئولیتشون آماده کنه.

روی صندلی نشست و به پرونده های روی میز نگاه کرد.

مامور نگهداری از پرونده ها رو صدا زد و بهش دستور داد

_اینارو از اینجا ببیرن و یک به یک  سرباز هارو بیارین اینجا تا مسئولیتشون مشخص شه!

+اطاعت قربان.

.....

چانیول تیر دیگه ای برداشت و سمت هدف تنظیمش‌کرد و در چند ثانیه کوتاه تیر پرتاب شد و درست روی هدف قرار گرفت.

سونگجون نگاهی به تیر انداخت و با تعجب و بهت به برادر بزرگ ترش نگاه کرد.

+چطور انقدر دقیق زدین برادر؟!

چانیول لبخند کوچیکی زد

_ بهت یاد میدم مین هو!

تیرکمون رو دست برادر کوچیک ترش داد و دستای پسر رو  روی تیرکمون تنظیم کرد و نحوه گذاشتن تیر رو روی کمان به برادر کوچیکش آموزش داد...

*

پسر کوچیک تر تعظیم کرد

+برادر!میشه بازم بیان اینجا تا باهم تمرین کنیم؟!

چانیول دستشو روی شونه یه پسر گذاشت

_البته مین ه  ، میتونی دو روز دیگه بعد از کلاس درست بیای اینجا من منتطرم پسر...

°•Baby Don't Cry•°Where stories live. Discover now