FIRST KISS

6K 734 106
                                    


هوا در حال تاریک شدن بود و حس های مختلفی بهش حمله ور شده بودن، این ناعادلانه نبود؟... مگه تنش چقدر جون داشت که این تازیانه ها روش فرود میومدن و اون باید تا زمانی که بهشون عادت کنه درد رو تحمل میکرد.
انگار که با زنجیر قطوری دست و پاهاش رو بسته باشن ... انگار که بخوان روحش رو از تنش جدا کنن ... انگار که ... انگار که حس مرگ رو داشته باشه ولی میدونه محکوم به زندگی کردنه!
با پاهایی که به زور روی زمین کشیده میشد میدوید و این باعث میشد هر چند لحظه یک بار تا مرز افتادن روی زمین پیش بره ولی باز سرپا بمونه.
دلش میخواست دور بشه، فرار کنه و انقدر بدوه که با هر قدم همه چیز رو پشت سرش بذاره.
اشکاش روی گونش رو پوشونده بود و از پشت عینک بزرگی که روی چشماش زده بود همه چیز رو تار میدید.
کوله ای که روی یکی از شونه هاش انداخته بود بین زمین و هوا در حرکت بود و هر کسی میتونست از چهره آشفته اون پسر قد بلند دردش رو حس کنه ... در هر صورت تعداد آدمایی که اینطور اشک بریزن و با زانوهای سست شده سعی کنن بدوان زیاد نبود.
موهای آشفته مشکی رنگش که کمی مدل فرفری داشت روی پیشونیش رو پوشونده بود و چهرش جوری رنگ پریده به نظر میرسید که انگار یک مرده رو زنده کرده باشن!
با هر قدم روحش بیشتر روی زمین چنگ میزد و دلش میخواست به سمت پسری که چند دقیقه پیش بغل یه نفر دیگه دیده بود حرکت کنه و تمام وجودش رو در آغوش بکشه اما تهیونگ چیکار میتونست کنه؟
باید دست و پای روحش رو به تخت میبست و بدون توجه به زجه هاش توی همون نقطه رهاش میکرد ... بالاخره اون هم از گریه کردن خسته میشد و در آخر خمار شده فقط اسم اون پسرک کوچولو رو ناله میکرد.
"جونگکوک" ، "تهیونگ بهم دست نزن" ، "میدونی تیپت چقدر ضایعس؟"، "تهیونگ تو که خر خونی میشه سرامتحانا تقلب کنیم؟ اگه همه نمره هامو بالا بشم میتونم دوست داشته باشما" ، "تهیونگ برام قهوه بیار، صبحونه ای که درست کردی رو نمیخورم" ، "هی من با دوستام قراره توی پارتی دانشگاه باشیم اونجا اگه منو دیدی جوری رفتار کن که همو نمیشناسیم" ، "تهیونگ تو یه احمقی"
صدای جونگکوک توی گوشش میپیچید و خاطرات دورشون جلو چشماش به نمایش میافتادن ، وقتی از دویدن زیاد زانوش خالی کرد روی زمین افتاد و توجه چند نفری که از کنارش رد میشدن رو جلب کرد ولی پسرک روی زمین حس میکرد که توی یک خلاء فرو رفته، یه سیاه چاله یا همچین چیزی!
بدون اینکه تلاشی برای بلند شدن بکنه روی زمین دولا شد و دستش رو روی قلبش مشت کرد.
_درد میکنه.
با عجز زمزمه کرد و همزمان قطره اشکی روی گونش افتاد.
از وقتی چشماش رو باز کرده بود و معنای عشق رو فهمیده بود جونگکوک رو هم دیده بود یا شایدم برعکس از وقتی که جونگکوک رو دیده بود عشق براش معنی پیدا کرده بود.
از وقتی که توی روستای کوچولوشون قایمکی پشت سر جونگکوک حرکت میکرد تا مبادا کسی پاپی کوچولوش رو اذیت کنه مثل یه احمق رفتار کرده بود؟
وقتی که فهمیده بود جونگکوک هم گیه مثل یه احمق خوشحالی کرده بود ... وقتی جونگکوک به شهر اومد دو شیفت دوشیفت سرکار رفت، از جابه جا کردن بار گرفته تا فروختن کیمچی هایی که توی خونه درست میکرد و توی بازار میفروخت.
دست رد به سینه پول نمیزد و فقط کافی بود بهش میگفتن که یه کاری پول خوبی داره تا تهیونگ به سمتش پرواز کنه.
کلی پدرش رو التماس کرد تا بهش اجازه بده بیاد تو این شهر ... شهری که جونگکوکی توش بود که پادشاه قلب ناآرومش بود .... جونگکوکی که با چشمای هلالیش میتونست هر چیزی رو از تهیونگ بخواد.
هنوز شونه هاش از چند روزی که پشت سر هم کار کرده بود درد میکرد ... نوشتن همه جزوه های جونگکوک کاری بود که خودش به عهده گرفته بود و منتی نمیذاشت ولی چشماش برای اینکه چند شب روی خواب رو ندیده بودن و در آخر با دیدن اون بچه تو بغل یه پسر سکسی و جذاب مزدش رو گرفته بود ... مطمئنا اگه چند ثانیه بیشتر اونجا میموند شاهد بوسشون هم میشد!
عینکش رو از چشمش بیرون کشید و در حالی که اشکاش رو پس میزد با صدای دورگه شده ای به خودش تشر زد.
_از همون اول خیلی حساس بودی تهیونگ ... این چشما زیادی لوسن.
باز خاطرات جلوی چشماش به رقص دراومده بودن و حس میکرد نباید عقب بکشه!
به کوله پشتیش که به خاطر جزوه های جونگکوک بدجور سنگین شده بود چنگ زد و وقتی از جاش بلند شد، به سمت خونه مشترک خودش و جونگکوک حرکت کرد و توی ذهنش جوری که جونگکوک داشت به اون پسرنگاه میکرد جون گرفت ...آرزوش بود فقط همون یک ثانیه جای اون پسر بود و اون نگاه مشتاق کوک رو میدید!
اولین بار بود که هم خونه بودن با جونگکوک باعث میشد نخواد به سمت خونه بره ولی تهیونگ احمق بود .... تهیونگ میخواست بره و جونگکوک براش توضیح بده.
هر چند اون بچه رو بیشتر از خودش بلد بود ... میدونست نگاه جونگکوک به اون پسر چه معنی داشت ... تهیونگ فقط کافی بود خودش رو به خریت بزنه ... این گریه ها چه معنی داشت؟

Fucking Sunday༄(vkook)Where stories live. Discover now