Death Day

3.6K 666 107
                                    


_الو...بله جکسونی؟
حین اینکه از کلاس خارج میشد جواب داد ... جوری از صداش خستگی میبارید که جکسون اونطرف خط برای زدن حرفش کمی مکث کرد.
_جونگکوک امروز جشن یونگیه، یادت نره!
چشمای جونگکوک با شنیدن این حرف پوکر به تمام معنا شد و همونطور که داشت از سالن دانشگاه خارج میشد غرولند کرد.
_این یونگی چرا اینهمه دست و دلباز شده هزارتا هزارتا جشن میگیره؟
جکسون خنده کوتاهی کرد.
_یونگی رو نمیشناسی سوییتی؟ .. همینم به زور گرفت.
_فکر کنم با تهیونگ بیام، دیروز واقعا ناراحت شد.
متوجه جدی شدن لحن جکسون شد.
_میدونی چقدر ازش بدم میاد؟
جونگکوک چرخی به چشماش داد و لبه خیابون ایستاد
_میدونم ولی یونگی دوست اونم محسوب میشه، هر چند که دیروز هم نیومد.
جکسون پوفی کشید، تقریبا نصف حرفای جونگکوک رو نمیفهمید ولی خب حوصله ای هم نداشت بحث رو ادامه بده.
_باشه پس فعلا.
و لحظه بعد صدای بوق ممتد توی گوشای جونگکوک پیچید.
برای اولین تاکسی دست تکون داد و در حالی که موبایلش رو تو جیب پشتیش هول میداد زمزمه کرد.
_جوری رفتار میکنه که انگار اصلا اتفاقی نیافتاده .... خودش دیروز ازم خواست باهاش باشم!
یه دور جکسون رو توی دلش به فحش کشید و وقتی داخل تاکسی نشست به تهیونگ مسیج داد.
"من دارم میرم جشن ته، کلاسام امروز همه تکراری بود، اونجا میبینمت"

✧Fucking Sunday✧

_تهیونگ نیومد؟
یونگی برای بار هزارم ازش پرسید و وقتی چشمای عصبی جونگکوک که روی هم فشرده شده بود رو دید سریع غیب شد.
جکسون دستش رو دور کمرش حلقه کرد و دم گوشش زمزمه کرد.
_لازم نیست ناراحت باشی سوییت هارت، لابد الان داره خایه مالی یکی از اون استادای پیرش رو میکنه.
جونگکوک خنده سطحی کرد، یادشه جکسون دیروز هم این حرف رو بهش زده بود.
دست جکسون رو از دور کمرش باز کرد و به سمتش برگشت و وقتی تو چشمای پسر بزرگتر خیره شد دستش رو روی بازوی عضلانیش کشید.
_ناراحت نیستم فقط کمی ... کمی .. کمی...
وقتی دلیلی برای احساساتش پیدا نکرد پوفی کشید و پا پلی شدن موزیک به خاطر صدای بلندی که اطرافشون رو گرفته بود بیشتر بهش نزدیک شد و دم گوش جکسون گفت:
_کمی از شنیدن غرغرای یونگی کلافه شدم.
حرفش رو ادامه داد و وقتی خودش رو عقب کشید و بدون اینکه درکی از حس بدی که به خاطر خم شدن جکسون روش توی وجودش پیچیده شده بود داشته باشه به چشمای نافذ پسر بزرگتر نگاه کرد.
_نظرت چیه بریم جای خلوت تر؟ ... دلم برات تنگ شده بیب.
نیشخندی روی لبای جونگکوک نشست و زبونش رو عمدا روی لبش کشید
_قراره کار دیروزتو تکرار کنی؟
با ابروهای بالا رفته پرسید و وقتی جکسون روش خم شد متقابلا به لبای خوش فرمش نگاه کرد ... فاصله ای تا بستن چشماش نمونده بود که یهو چشمش به پشت سر جکسون افتاد!
_ته ... تهیونگ!
با بدبختی زمزمه کرد و بدون توجه به چهره متعجب جکسون سریع پسش زد و به سمت خروجی دوید.
_شما دوتا رو با هم دید.
دختری که داشت کمی از شاتش رو مزه مزه میکرد گفت و باعث شد نیشخند دیوثانه ای رو لب جکسون بنشینه و باز به ورودی نگاه کنه
_پس تهیونگ بالاخره داره میفهمه بیبی جئون برای کیه!

Fucking Sunday༄(vkook)Where stories live. Discover now