پارت ده

152 19 23
                                    

صدای باز شدن در ها فضای اتاق رو پر کرده بود .

همون صدا بلند تر از دفعه قبل گفت :

-کجایی لنتی ؟

-رییس . اینجان .

"رییس" سراسیمه وارد اتاق شد . با دیدن وضعیت میشا ماتش برد . زود به خودش اومد و به سمت میشا قدم برداشت . سعی در باز کردن زنجیرها داشت .

با عصبانیت فریاد زد :

-این کوفتیا چطوری باز میشن ؟

یکی دیگه از افراد داخل اتاق به سمت دیوار رفت و دکمه رو فشار داد . میشا بی جون روی جثه" رییس" افتاد.

"رییس" نگاه بدی به پسر انداخت و بعد به سمت میشا برگشت .

-هی ... هی ....

به صورتش ضربه های اروم میزد .

روی زمین نشست و سر میشا رو بین دستاش گرفت

میشا لای چشماشو باز کرد و با چیزی که دید ،  ترسیده به عقب رفت .

خودشو روی زمین میکشید تا جایی که به دیوار برخورد کرد .

زانوهاشو بغل کرد و سرشو روی زانوهاش گزاشت .

زمزمه کرد :

-بیدار شو لنتی . بیدار شو .

"رییس" با تعجب نگاهی به پسر ترسیده کرد و بعد با خشم به سمت ارتور رفت .

یقه اش رو گرفت و به دیوار چسبوندش . ارتور به خاطر قد بلند " رییس" یکم از زمین فاصله گرفت  .

با پوزخند بهش نگاه کرد .

-چه غلطی باهاش کردی هان ؟

پوزخندش پررنگ تر شد .

"رییس" زانوشو به پایین تنه لخت ارتور فشار داد .

چهره ارتور کبود شد ولی بیشتر خندید . خنده اش عصبانیتش رو بیشتر کرد و بیشتر فشار داد .

-میگم حرف بزن چه گوهی خوردی ؟

-رییس ، گفتن که زنده ....

جنسن داد کشید :

-میدونم . زنده تحویلش میدم . ولی نتونه بچه دار شه ، مشکلی توی دادگاه ایجاد نمیکنه که میکنه ؟

پسر ساکت شد و از اتاق خارج شد .

جنسن که دید کاراش کارساز نیست ، همونطوری که با زانوش بهش فشار میاورد ، مشتی حوالی صورت ارتور کرد . هنوز اروم نشده بود و چند تا پشت سرش زد .

کتفش توسط کسی کشیده شد .

با عصبانیت برگشت .

-اکلز ، اون بیشتر بهت نیاز داره . ما بقیه کارها رو انجام میدیدم .

و با سر به میشایی که میلرزید اشاره کرد .

جنسن تازه به خودش اومد . ارتور و ول کرد . چون انتظار نداشت ، پخش زمین شد  . موهایی که روی صورتش اومده بود رو کنار کشید و کنار میشا زانو زد .

nothing can be predicted Donde viven las historias. Descúbrelo ahora