𝙲𝚑𝚊𝚙𝚝𝚎𝚛 3

412 108 33
                                    

خمیازه ای کشید سرش رو روی میز کوبید. پیرزن نگهبان صبح ساعت شیش بیدارش کرده بود و بعد از دوشی مختصر، الان سر میز صبحونه نشسته بودند.

+ دیشب نخوابیدم..

با صدای خفه ای نالید و با دست مشت شده اش روی چشم هاش کشید.

- چرا؟
+ ترسیده بودم!

زن نیشخندی به پسر بچه روبه روش زد و قلپی از چایش نوشید.
- باید باش کنار بیای! تا زمانی که برسی پایتخت و آکیدنا برت گردونه.

جونگ کوک خودش رو جلوتر کشید و سرش رو سمت پیرزن خم کرد:
+ نمیشه بام بیای؟
- نه!

گفت و جونگ کوک رو به عقب هل داد. پسر آهی کشید و لقمه ای پنیر داخل دهنش چپوند.
+ حالا پایتخت چجور جاییه؟کی اونجا زندگی میکنه؟دوره یا نزدیک؟

نگهبان کلافه از سوال های پشت سر هم جونگ کوک بینیش رو خاروند و گفت:
- پایتخت در مرکزه! تا رسیدن به اونجا راه طولانی در پیش داری که نصفش رو باید با وسیله نقلیه بری..
+ وسیله نقلیههه؟ مگه شماهم دارین؟ یعنی هواپیما و ماشین و اینا؟

پیرزن چشم غره غلیظی به پسر رفت و خشن گفت:
- دو دنیای ما همزمان تشکیل شدند پس هر چی شما دارین ما هم داریم! خنگ نیستیم که!

جونگ کوک ترسیده خودش رو عقب کشید و با چشم هایی گرد شده به پیرزن خیره شد:

+ ی-یعنی موبایلم دارید؟

- بعضی از قبایل اره ولی بقیشون میگن این مال انسان هاست و مال ما نیست. در کل فقط وسایل مورد نیاز رو ساختیم چون یک، اکثر جادو دارن و نیازی به این وسایل نیست و دو، نمیخوان ماهیتشون رو از بین بره!

+ آها..

آروم گفت و مثل پسر بچه های مودب روی صندلی نشست. این سکوت زیاد طول نکشید که از دوباره سوالش یادش اومد:
+ نگفتیییی! کیا اونجا زندگی میکنن؟
- از هر موجود افسانه ای پنج شیش جفت اونجا زندگی میکنند.

دهن پسر به شکل O باز شد:
+ چه جاالب. یعنی مثل نماینده؟

- چه عجب تو یه چیزیم فهمیدی! آره مثل نماینده..
پسر با چشم هایی ریز شده اخمی کرد و دسته به سینه به پشتی صندلی تکیه داد. به معنی " من قهرم! "
پیرزن هم پشت چشمی نازک کرد به معنی " به درک! "
یجور جنگ چشمی؟صددرصد..

بعد از اتمام‌ صبحونه با یک حرکتِ دست از طرف نگهبان پیر ، کل ظرف و ظروف شسته و همه وسایل جمع شدند.

+ منم جادو میخوام!
- هیچ‌انسانی نمیتونه جادو داشته باشه.

جونگ کوک " هعییی روزگار " یی زیر لب زمزمه کرد و به سمت کاناپه ای که کل شب رو روش سگ لرزه رفته بود قدم برداشت. پتو رو کنار زد و دفترچه کوچیکی که نگهبان بش داده بود رو به دست گرفت.

U̶𝗇𝖽𝖾𝗋 T̆̈𝗁𝖾 𝖫𝖺𝗄𝖾 || 𝖪𝗈𝗈𝗄𝗏Where stories live. Discover now