|بکهیون|
از جاش بلند شد و به آینه نگاه کرد
پوفی کرد و بلند شد سمت اونور اتاق رفت
باید میگفت که جای آینه رو عوض کنند چون اینجوری هربار که بیدار میشد باید چهره ی خودشو تو آینه میدید
سریع نگاهشو از آینه میدزده و میره تا آماده بشه
دیشب دیر خوابیده بود و همین باعث شده بود زیر چشماش پف کرده باشه
لباس خواب سفیدشو با هانبوکش عوض و محافظش همون لحظه وارد شدبا تعجب به سوهو خیره شد و سرشو تکون داد
هیچوقت یاد نمیگرفت ک در بزنه
سرشو اروم تکون داد و کمربند هانبوکو بست
پارچه ای که داخلش کتاباش بود رو برداشت و راه افتاد
سوهو رو خیلی نمیشناخت
تازه شده بود محافظش و ... خب این از نظر خودش خیلیم بود
یعنی...خب اونکه یه اشراف زاده ی واقعی نبود .. بود؟؟
نفس عمیقی میکشم ک متوجه میشه دم در مدرسه است
سرشو میندازه پایین و لب پایینشو از ناراحتی آویزون میکنه و وارد میشه
هیچکس اونو ب چشم یه اشراف زاده نمیدید
برای همین رفتار بقیه ... باهاش میشد گفت تاحدی بد و بعضی وقتا غیر قابل تحمل بود
میره یه گوشه زیر در دور از چشم همه میشینه
دلش میخواد برگرده به زمانی که پدرش زنده بود
یه گل از رو چمن میکنه که یهویی یکی محکم بغلش میکنه
با تعجب برمیگرده سمت کسی ک بغلش کرده و با لوهان بهترین و تنها دوستش مواجه میشه
بنظرش این پسر بیش از حد زیبا و ظریف بود و خیلی وقتا حسودیش میشد به دوستشلبخند کیوتشو میزنع و متقابل بغلش میکنه
همیشه همه از این رابطه ی دوستانه متعجب بودن
که چجوری یه اشراف زاده میتونه وجود یه دو رگه رو کنار خودش تحمل کنه
دوستش بعد از مادرش تنها کسی بود که داشت و هیچ جوری حاضر نبود از دستش بده
با شنیدن صدای زنگ فلزی بالای در که همون حکم زنگ کلاس رو داشت بلند میشیم و راه میفتیم سمت کلاس|چانیول|
به سهون نگاه میکرد و زیر لب غر میزد
بلخره صدای زنگو شنیدن و سهون راضی شد که برن داخل
زیر چشمی یه دور همه رو از نظرش گذروند
اینجا فرق کرده بود
حداقل از زمانی که اینجا نبود و تو چین داشت بزرگ میشد
سرشو تکون میده تا این افکار از ذهنش پاک بشه
اکثر پیرایی که اینجا بودن ازش کوتاه تر بودن
سرشو سمت سهون میگیره
-اینجا...چقدر تغییر کرده
سهون که از بچگی دوستش بود و مورد اعتماد ترین کسی که میشناخت سرشو بر میگردونم سمتش
-توقع نداری که همه چی مثله قبل بمونه؟؟
سرشو اروم تکون داد
راست میگفت
نفس عمیقی میکشه و به ورودی نگاه میکنه
آخرین نفر با شهوت وارد میشه که نگاه همه بر میگرده سمتشون
سهون بی توجه میره یه گوشه میشینه و چانیولم مثله همیشه چهره ی خشک و مغرور و جدیشو حفظ میکنه و بغل دست سهون میشینه
اخماشو میکشه تو هم
یکی از دلایلی که سهون میتونست بهترین دوستش باشه این بود ک گرایش جفتشون به هم شبیه بود و میتونس با دیدن نیشخند کنار لب سهون قسم بخوره که داره تک تک پسرای ظریف رو نگاه میکنه و صدای ناله هاشونو تو گوشش میشنوه
سری از روی تاسف براش تکون میده و به میزش خیره میشه
حوصله نداشت...دلش خوش گذرونی میخاست
YOU ARE READING
Faded Away
Fanfiction• Sometime Some people Can make You Faded Away • -ت..تو کی هستی؟؟ +من کسیم که قراره بهت بگه که از حالا به بعد باید چجوری زندگی کنی کاپل: چانبک-هونهان-(کاپل های فرعی) ژانر:اسمات-خشن-بی دی اس ام-تاریخی-انگست نویسنده:DemoDan