به سوهویی که اصلا حواسش نبود نگاه کرد
لبخندشو شیطنت آمیز تر از قبل شد
روی پنجه ی پا به سمت خروجی راه افتاد و لوهانم پشت سرش
دریغ ازینکع جفتشونو زیر نظر دو جفت چشم دقیق و فریز بین هستند
بلخره موفق میشن بدون اینکه کسی بفهمه پاشونو بیرون بذارن
از خوشحالی چشماش برق میزدن و لوهانم کمی ازش نداشت
ولی حتی متوجه نشدم که دو پسر بزرگتر هم دنبالشون راه افتادن
خیلی وقت بود که تنهایی بیرون نیومده بود
همه چیز براش قشنگ بود
حتی بدرد نخور ترین کالا ها
با لوهان میرن سمت بندر
شاید اینکه بدون محافظ اومدن بندر یکم فکر اشتباهی بود
چون همیشه پر از مافیا و دزد و قاچاقچیه و خب بکهیون و لوهان خیلی به اونجا نیومده بودم تا ازین موضوع با خبر باشد
علاوه بر اون ...
همیشه توی بندر دکه های کوچیکی هست برای بازرگانایی که میخوان ته مونده ی کالاهای سری قبلشونو بفروشن
اما چرا اون دو تا متوجه نگاه های سنگین چند نفر که اونور تر وایساده بودن و داشتن دیدشون میزدن نبودن
اونا فهمیده بودن ک این دو پسر محافظی ندارند ... پس چی بهتر از پسرای اشراف زاده ای که به راحتی میشه دزدیدشون و اونها رو به عنوان برده به قیمت گزافی فروخت ؟
حتما پول خوبی میگرفتن~~~~~~~~
گمشون کرده بودن ... تا یه جایی از مسیر رفته بودن و حالا ... توی ازدحام جمعیت گمشون کرده بودن
به راهشون ادامه دادند تا اینکه یه چیزی دید
-هی..سهون...اونا دارن میرن بندر؟؟
سهون نگاه چانیول رو دنبال کرد و به دو پسر ظریف و کوتاه قد که داشتن بی توجه به بندر میرفتن نگاه کرد
سری از روی تاسف تکون داد و زمزمه کرد
-بنظرت .. میدونن اونجا پر از دزد و قاتل و قاچاقچیه
به گره ی بین ابروی چان خیره شد
چانیول نفس عمیقی کشید و به سمت بندر راه افتاد
سهون و محافظاشونم پشت سرشون راه افتادن~~~~~~~~
با لوهان به گیره ی موی ظریف و زیبایی نگاه میکرد
تو ذهنش بود ک برای مادرش بخره
اروم گیره رو لمس میکنه و برش میداره
( واقعیتش ... نمیدونستم دقیق بهشون چی میگن ..
برای همین نوشتم گیره )
جواهر کاری ظریفی که روش بود جذابش کرده بود
و خب ... مادر یک سن زیادی نداشت .. پس حتما بهش میومد
لبخند محوی زد
درسته که مادرش اشراف زاده نیست ... ولی هیچوقت براش کم نذاشته
شب هایی که مادرش خودش رو سرزنش میکنه رو هیچوقت فراموش نمیکنه
بک واقعا ب مادرش علاقه داره و براش مهم نیست که اشراف زاده اس یا از قشر پایین
قیمت گیره رو میپرسه و با شنیدنش گوشاش زنگ میزنن
چه خبره؟؟
هوفی میکشه و با حساب کردن پول اون گیره رو میگیره و با لوهان یکم دیگه میگردن و بعدش از یه راهی که خیلی تو چشم نباشه و درواقع از کوچه پس کوچه ها راه میفتن تا برگردن
دریغ ازینکع با حرکت اونها چند نفر هم پشت سرشون راهی میشن
YOU ARE READING
Faded Away
Fanfiction• Sometime Some people Can make You Faded Away • -ت..تو کی هستی؟؟ +من کسیم که قراره بهت بگه که از حالا به بعد باید چجوری زندگی کنی کاپل: چانبک-هونهان-(کاپل های فرعی) ژانر:اسمات-خشن-بی دی اس ام-تاریخی-انگست نویسنده:DemoDan