باد سردی از شیشه ی نیمه باز ماشین روح جیمین رو نوازش می کرد و لابه لای موهای خوش حالتش می رقصید,اون لبخند شیرین و روح نواز مثل همیشه رو لبای صورتیش نقش بسته بود و چهره ی معصومش رو خواستنی تر از هر زمان دیگه ای جلوه می داد!
-جيمین....پنجرتو بالا بکش....سرما می خوری!
جیمین لبخندی زد و به سمت تهیونگ چرخید:من عاشق این هوای سردم.....این هوای سرد قلبمو اروم می کنه!!
تهیونگ مشکوکانه خندید و چشمکی زد:مگه قلبت نا ارومه؟؟
جیمین به ارومی سرش رو تکون داد:نمی دونم....هوای قلبم گاهی طوفانیه و گاهی افتابی!
تهیونگ دوباره با شیطنت و کنجکاوی پرسید:اون وقت چه زمانایی این قلب تغییر فصل میده؟
جیمین با حالتی مبهم به مقابلش خیره شد:واقعا نمی دونم....اخيرا اينطورى شده!!
تهیونگ با کنجکاوی بیشتری به جیمین خیره شد:چرا؟؟....اوضاع مرتبه؟
جیمین خنده ی کوچیکی کرد و سرش رو به علامت مثبت تکون داد:البته که مرتبه!
تهیونگ با نگرانی به جیمین خیره شد:با سانا که مشکل پیدا نکردی؟
با مهربونی لبخندی به لب اورد:نه تهیونگی....همه چی خوبه!!هیچ مشکلیم نیست!
تهیونگ از پنجره ی ماشین به هوای مه گرفته ی بیرون خیره شد:یه لحظه نگرانم کردی پسر!!
جیمین داخل یه فرعی پیچید:نگران نباش داداشم...هر مشکلی که داشته باشم اول از همه به تو خبر میدم!!
صدای زنگ موبایل جونگوک از صندلی عقب مکالمه ی بین دو برادر رو قطع کرد!
با صدایی خشک تر و جدی تر از همیشه به موبایلش پاسخ داد:بفرمایید!
-.....
-بگو نامجون!!
-.....
-اوضاع شرکت چطوره؟؟
-....
-امور مالی مرتبه؟؟
-.....
-خوبه!!
-.....
-جلسه رو بنداز اول ماه دیگه!
-.....
-نمی دونم چقدر می مونم....
-.....
-باشه...فعلا!
-.....
-خداحافظ!جونگوک با صدایی جدی و در عین حال خونسردانه به این مکالمه ی کاری پایان داد!
تهیونگ به ارومی به عقب برگشت:نامجون بود؟
-اره....
-اوضاع شرکتت مرتبه؟
جونگوک با غرور و اعتماد به نفسی سرشار پاسخ داد:البته که مرتبه....مگه کسی جرات می کنه کارشو شل بگیره؟
تهیونگ خندید و دوباره به سمت روبه رو چرخید: واقعا که نوبری جونگوک....برام عجیبه که چطور هیچوقت تو زمینه ی کاری به مشکلی برنمی خوری!
جیمین با تعجب از اینه ی ماشین به جونگوک خیره شد:جدا؟؟....یعنی هیچوقت مشکلی پیش نیومده؟
جونگوک خودپرستانه سرش رو بلند کرد و نگاه نافذ و بی پرواش رو به اینه ی ماشین دوخت,جایی که چشمای بی سلاح جیمین هدف قرار گرفته بود:تو شرکت من نافرمانی مساویه با خودکشی!
جیمین با تعجب بیشتری پرسید:یعنی چی؟
جونگوک پوزخندی زد و نگاهش رو از جیمین گرفت:یعنی اگه کسی زیر دست من کار کنه و دستوراتمو مو به مو اجرا نکنه بلایی سرش میارم که دیگه نتونه تو نیویورک کار کنه!
جیمین با نگاهی ترسیده و حالتی جا خورده نگاهش رو از خیره شدن به چهره ی سرد و مرموز جونگوک منع کرد و به سکوت فرو رفت....نمی دونست چرا با این که در دل جونگوک رو به خاطر مدیریت و درایت قدرتمندش تحسین می کرد ولی درعین حال از این همه سرما و از این همه بی رحمی که قلب جونگوک رو احاطه کرده بود می ترسید...
گوشه ی خیابونی پهن و دوطرفه پارک کرد:بفرمایین اینم سینما!!
جونگوک با بی حالی از ماشین پیاده شد,تنها دلیلی که باعث شده بود تن به سینما رفتن بده و دو سه ساعت از وقت با ارزشش رو با تماشای یه تراژدی مزخرف عشقی هدر بده,اصرارای بی شائبه ی تهیونگ بود!!
دستش رو به جیب کتش فرو کرد و همراه تهیونگ و جیمین که اون لبخند پرمهر همیشگی رو به لب داشت از خیابون رد شد!
بعد از خرید بلیط و پاپکورن هر سه وارد سالن گرد و بزرگ سینما شدن!!صندلی های بزرگ و راحت شرابی رنگ ردیف به ردیف چیده شده بود!
صندلی های اون سه نفر ردیف سوم سالن قرار داشت!
تهیونگ: کوك....بزار من سر بشینم....می ترسم وسط فیلم گوشیم زنگ بخوره و مجبور شم بلندت کنم!!من که مثل شما كاربلد نیستم!!
جونگوک پوزخندی زد و با بی تفاوتی بین جیمین و تهیونگ نشست!
تهیونگ چشمکی زد و کمی خودش رو جونگوک نزدیک کرد:عزیزم به عشق تو اومدیم فیلم ترسناک ببینیم!
جونگوک نیشخندی زد و به فاصله ی چند اینچ به تهیونگ خیره شد:اولا که زهرمارو عزیزم....دوما من هیچ فیلمی دوست ندارم!
تهیونگ بوسه ی فرز و کوتاهی به لبای جونگوک زد و خندید:اخ که وقتی اینطوری حرف می زنی بیشتر از قبل عاشقت می شم!
جونگوک لبخند کمرنگی زد و به روبرو خیره شد!
جیمین به ارومی و با درنگ پرسید:جونگوک....تو فیلم ترسناک دوست داری؟؟
جونگوک بدون هیچ حرکت و هیچ تغییر حالت خاصی با بی حوصلگی پاسخ داد:من از فیلم دیدن متنفرم ....هر فیلمی که می خواد باشه... من ترجیح می دم وقتمو پای 4 تا صحنه ی بی محتوا نسوزونم!
جیمین در حالیکه به پرده ی تاریک سینما چشم دوخته بود با مهربونی لبخند زد:اما من عاشق فیلم دیدنم!....مخصوصا فیلمای رمانتیک!
جونگوک نیشخندی زد و ناگهانی به سمت جیمین چرخید,با نگاهی محکم و سوزنده به چشمای بی دفاع جیمین خیره شد: حتما از همون فیلمایی که اخرش همه به هم می رسن!؟
جیمین از این نزدیکی ناگهانی ترسیده بود و زیر رگبار اون نگاه عمیق و سیاه ساکن مونده بود... چهره ی جونگوک از اون فاصله ی نزدیک جدی تر و جذابتر از قبل به نظر می رسید...چشمایی گستاخ,بینی صاف ,لبایی بهم دوخته شده و ابروایی که با اخمی تیره چهره ی مردونش رو به تصویر می کشید!!
کمی به عقب رفت و لبخندی به لب اورد:نه....اتفاقا من....فیلمایی رو دوست دارم که غمگین تموم می شه!
جونگوك دوباره با بی تفاوتی چرخید و به مقابل خیره شد!
KAMU SEDANG MEMBACA
فرجامِ بى انجام
Fiksi Penggemarبا اين عشق تاريخ، دگرباره افسانه نوشت... ----------- اين داستان اولين فن فيكشن من هستش حدودا ٨ سال پيش براى كاپل كيومين وونكيو(شيپاى گروه سوپر جونيور) نوشتمش و به شخصيتاى پسراى بى تى اس تغييرش دادم! اين فيك اصلا داستان شادى نداره و براى اونايى كه ا...