[اینجا بودن زیباست]
اگه بخوام صادق باشم اینجا بودن خیلی خوبه...
من به سختی میتونم غذا بخورم بدون اینکه حس کنم یه تیکه آشغالم
حتی پا شدن از تو رخته خواب هم بهم آسیب میزنه
دونستن اینکه جایی نفس می کشم که یونگجه درش نیست، درد خالصه
دیگه آینده روشنی برای خودم نمی بینم
همه چیز رو سیاه و سفید میبینم
احساس بی حسی و خستگی می کنم
با این حال من میدونم که هستم
کی هستم
و من قراره چیکار کنماما به نظر می رسد دیگه نمیتونم توی افکارم غرق بشم
اگه صادق باشم حتی نمیتونم فکر کنم
نمی تونم خودمو بدون اون ببینم
کاری کردم اون درد بکشه
منم یه عوضی مثل بقیم
این 6 روز خوب بود
متاسفم اما من خودخواه تر از اونم که لیاقت اینجا بودنو داشته باشم_م.ت
YOU ARE READING
ꜱɪx ʟᴇᴛᴛᴇʀꜱ |ᴍᴀʀᴋᴊᴀᴇ
Short Storyهمیشه بعد از از دست دادن چیزی ارزش اون رو متوجه میشیم، خیلی دیر متوجه اشتباهاتمون میشیم. مارک هم مثل بقیه؛ خیلی دیر متوجه شد چقدر برای یونگجه باارزشه letters/angst