15-new hyung's

2.6K 511 186
                                    

روزشون مثل همیشه شروع شد با این تفاوت ک جونگکوک بجای تاکسی گرفتن فقط تا سر خیابون پیاده روی کرد

تهیونگ دوباره با خانم ژانگ صحبت کرده بود و قرار شد ک گوک رو دوباره هرروز ببرن پیشش

چیز خاصی از صبح تا الان ک ساعت روبروی جونگکوک
11:35دقیقه بود ،
اتفاق نیافتد
مثل همیشه به مشتری های پیر و جوون لبخند میزد و بعضی وقتا یه گپ کوچولو هم میزد

جونگکوک با خودش فکر میکرد ک هرچی زودتر باید وسایلشو ببره البته ک وسیله خاصی هم نداشت
خرت و پرت های خودش بودن ولی باز هم اونارو نیاز داشت

نمیدونست باید چکار کنه و یا کجا بره
باید آگهی هارو میدید و به دنبال همخونه باشه؟ولی محض رضای هرچی کائناته کی حاضره با یه مرد ک یه بچه شیطون و فضول داره همخونه بشه؟
البته ک هیچکس

شاید باید میرفت پیش نوناش؟
اه واقعا دلش نمیخواست سربار کسی باشه و مطمئن بود ک اگر بره پیش نوناش قطعا و حتما یونجون اجازه نمیداد یک دلار هم برای خونه خرج کنه و دقیقا این چیزی بود ک جونگکوک ازش متنفر بود

~سربار کسی بودن~

Tae's pov

"میای دیگه؟"

"اه جیمین باز کجا؟"
"جونگین مهمونی گرفته عالی و توپ و محشررررر بیای ها"

"یچی بگم قول میدی منو نزنی"

"بگو"

"قول بده!"

"باشه قول میدم بگو ولی اگه میخوای بگی نمیای قولمو میشکونم!"

"من نمیتونم بیام"

"بله"

"نشنیدی؟"
"نه اتفاقا خیلی خوبم شنیدم ولی چراااااا"

"باور کن چیم اصلا دیگه حوصله هیچیو ندارم دوست دارم یه غار گیر بیارم ک یه یخچال و تلویزیون و شبکه داشته باشه و برم خودمو اونجا زندونی کنم
حتی حوصله ندارم لباسامو عوض کنم"

"محض رضای فاک دقیقا چه مرگته"

"نمیدونم"
"از وقتی اون بچه اومده آدمت کرده؟"

"اون بچه دیگ پیش باباشه و منظورت چیه -آدمت کرده-"

"چی باعث شده فک کنی توهم آدمی؟"

"چون یه دیک خشکل دارم؟"

"نههههههههه"
با داد اینو توی گوش تهیونگ عربده زد و تهیونگ فهمید ک این شروع غر غرای سولمیتشه"

-𝐁𝐀𝐁𝐘Where stories live. Discover now