30-a cold

1.9K 390 12
                                    

ساعت 4صبح ،روزشون با گریه های تهگوک شروع شد و این برای تهیونگی دیشبش تا ساعت 2 شب توی کمپانی مونده بود و حتی قبل از خواب بدلیل خواب بودن کوک بوس شب بخیر نگرفته بود
مثل جهنم درد داشت

پسر کنارش دستاشو تکیه گاه خودش قرار داد و بلند شد

با حالت دو به سمت اتاق تهگوک قدم برداشت و تهیونگ بعد از لعنت کردن کل زمین و زمان و تمام آباء و اجداد کائنات اون هم به تبعیت از جانگکوک به سمت اتاق رفت

جانگکوک پسربچه کوچولو رو بغل گرفته بود و اونو تکون میداد
"چه اتفاقی براش افتاده؟"
با صدای صبح گاهیش که خالی از خش نبود گفت و نزدیک تر شد

"نمیدونم! انگاری تب داره و سرما خورده دیشب تا حموم کردنش تموم شد با همون موهای خیس بردیش با خودت پیاده روی چه انتظاری داری؟"
تهیونگ خجالت زده سرش رو پایین انداخت
"متاسفم نمیدونستم فکر میکردم..."

جانگکوک که هم از یهویی بیدار شدن نصف شبش و هم سرماخوردگی پسر کوچولوش اعصابش به هم ریخته بود به تهیونگی که متاسف درحال مجاب کردن کار احمقانش بود توپید:
"لازم نیست متاسفم باشی،کاریه که شده و با تاسفت چیزی درست نمیشه برو کارت بیمه تهگوک رو از کشاب بیار تا من آمادش کنم و ببریمش دکتر "

تهیونگ متعجب از داد جانگکوک بدون گفتن چیزی به سمت اتاق پا تند کرد رفت تا خودش هم آماده بشه

زود شلوارش رو عوض کرد و بالای تیشرتش ژاکت کبریتی مشکی رنگش رو تنش کرد
کارت بیمه رو کنار بقیه کات هاش گذاشت و جاکارتی و کیف پولش رو تو جیبش جا داد
به سمت اتاق تهگوک رفت و وارد اتاق شد

"من کارتو اوردم بیا بریم بیمارستان"
و پشت بند حرفش خم شد و تهگوک رو از بغل پسر عصبانی جدا کرد
به سمت در ورودی خونه رفت و کفشاش رو پا کرد

به سمت اتاق نگاه کرد
"کوووووک؟کجا موندی"
جانگکوک با اعصابی خراب از اتاق خارج شد و درحالی که سر تهیونگ داد میرد خم شد و کفش راحتیش رو پا کرد

"من نمیتونم یه لباس عوض کنم؟"
تهگوک بی حال ناله میکرد و گونه هاش رو به زبری ژاکت تهیونگ میمالید
گونه هاش از تب سرخ شده بودن
تهیونگ بدون هیچ حرفی و بدون اهمیت دادن به داد و بیداد های جانگکوک سرش رو با ناراحتی تکون داد و بدون هیچ حرفی پایین رفت تا ماشین رو از پارکینگ دربیاره

جانگکوک به محض ناپدید شدن تهیونگ از جلوی چشم هاش بلافاصله از داد زدن های بیخودش پشیمون شد
دلش میخواست اینقد گریه کنه تا تهیونگ ببخشتش
اما خودش به خودش این اجازه رو نمیداد که بره و معذرت خواهی کنه
"آفرین جونگکوک احمق اولین دعواتون از تو شروع شد"
البته نباید اسم رو گذاشت دعوا چون تهیونگ هیچ نقشی نداشت
آشفته پوفی کرد و در رو قفل کرد
پایین رفت و به تهیونگی که با یه دستش تهگوک رو توی بغلش نگه داشته بود و با دست دیگش فرمون رو کنترل میکرد نگاه کرد

-𝐁𝐀𝐁𝐘Onde histórias criam vida. Descubra agora